تو که اینجا نیستی

دفتر اشعار محمد پاشائی

تو که اینجا نیستی

خدایت اینجاست

شاهد و ناظر

یاد تو در قلبم

نام تو بر لبهام

عشق تو درجانم 

می گشایم درب زندان را

دفتر اشعار محمد پاشائی

می گشایم درب زندان را شبی پرمی کشم از کوی تو

می روم تا وارهم این جسم وجان از منت ابروی تو

گر اسیر خاک گردم در بیابانی غریب و سوت وکور

به ز آن باشد که باشم دم به بدم در بند آن گیسوی تو 

در میکده عشقت

دفتر اشعار محمد پاشائی

در میکده عشقت ما را اگر ره نیست

در صومعه و دیر و در روضه رضوان هم

در سینه دگر این دل آرام نمی گیرد

شاید که همین فردا مهمان ملائک شم 

پشت این پنجره در حسرت دیدار توام

دفتر اشعار محمد پاشائی

پشت این پنجره در حسرت دیدار توام

تا ببینم رخ  زیبای تو، بیمار توام
جان به لب گشتم از این دوری وتنهایی وغم
تا قیامت مهِ من یار وفادار توام 

اسیر خواب

دفتر اشعار محمد پاشائی

اسیر خواب گشته ایم، دل به غریبه بسته ایم

از خود و خویشتن چرا، به سادگی گسسته ایم

تن به بلا، دل به جفا، عقل و شعور مبتلا

شیشه بخت خویش را، چرا چنین شکسته ایم 

دوش رفتم باغ مهر

دفتر اشعار محمد پاشائی

دوش رفتم باغ مهر

تک درخت سیب سرخی را که با هم کاشتیم

آبیاری کردم و

یک سبد پر کردم از خوبیهای تو،

کی میایی سیب سرخ عشق را قسمت کنیم؟