چرخ چرخید و فلک راه افتاد
این زمین داد به من
هرچه که در ساختنم لازم بود
جسم و جان،
روح و تنم شکل گرفت
چشم بگشودم و دیدم، ای داد
وسطِ معرکه، گیر افتادم
من و یک راهِ دراز
چاره ای نیست، بجز پیمودن
اندر این راه، هوا طوفانی
گاه هم آرامُ، همه جا زیبایی
زشت و زیبا، بد و خوب،
تلخ و شیرین،
شاد و غمگین
همه ایام
به یک پلک زدن رفت و گذشت
پس از عمری کوتاه،
روح من اوج گرفت
جسمِ من آرامش،
اینک این قرضِ گرفته
به زمین پس دادم
و در این چرخه،
دگرباره به راه افتادم...