کرسف karasfi.ir

اخبار و اطلاعات شهری کرسف

کرسف karasfi.ir

اخبار و اطلاعات شهری کرسف

دکتر نصرت اله دین محمدی

مفاخر کرسف

استاد گرانقدر، جناب آقای دکتر نصرت اله دین محمدی
ریاست محترم دانشگاه آزاد اسلامی  واحد خدابنده
خبر مسرت­ بخش انتصاب شایسته حضرتعالی را به عنوان ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد خدابنده که بیانگر تعهد، کارآمدی، لیاقت و شایستگی­ های برجسته شما در صحنه های خدمت صادقانه است، به شما، خانواده محترم، مردم کرسف، دانشجویان و پرسنل و اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد خدابنده، صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می­ نماییم.
بی ­شک مدیریت تاثیرگذار، توانمند، توأم با تجارب برجسته و گرانقدر جنابعالی، ارتقای این مجموعه عظیم را فراهم خواهد نمود. از درگاه پروردگار، توفیق خدمت در جهت شکوفایی و تحقق اهداف بزرگ دانشگاه آزاد اسلامی را مسالت داریم.

------------------------

آقای  نصرت اله دین محمدی کرسفی دارای دکترای تخصصی ادبیات  (PhD)

گزیده مقالات دکتر دین محمدی کرسفی 

 

----------------------------

   ۲۵ مهر ۱۳۹۱ 

----------------------------

عشق و نیما

نیمنگاهی به عشقهای رنگارنگ نیما یوشیج و تأثیر آنها بر کامیابی او در آفرینش «شعر نو فارسی»
نصرتاله دینمحمدی کرسفی
کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی و مدرس دانشگاه آزاد و پیام نور خدابنده زنجان
چکیده
در این مقاله تلاش نگارنده بر این است که به تأثیرات سحرانگیز معجون «عشق»، در کامیابی نیما یوشیج برای رخنه در بنیانهای هزار سالة شعر کلاسیک ایران اشاره کند. مسلماً در پیدایش شعر نو نیمایی، عوامل جانبی و بیرونی و درونی بسیاری دخیل بودهاند که یکی از آنها، تأثیرات بیبدیل «کیمیای عشق» در تحمل دشواریها، خلوتگزینیها و گذر از هفت خان راه پر صعوبت و طولانی مکتبسازی و جریانپردازی شعر است. اگر عشقهای رنگارنگ، پرعمق و ژرفا و با عاطفه و معنای نیما یوشیج نبود، دستکم میتوان گفت که به آن زودیها خبری از شعر نو نیمایی هم نمیشد.
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
 
کلیدواژهها: عشق، نیما، طبیعت، اجتماع، شعر.
 
عشق، یکی از رازهای نیما شدن نیما
... عشق با من گفت: از جا خیز، هان!
خلق را از درد و بدبختی رهان...
(نیما یوشیج، 1364: 27)
من ز مرگ و زندگیام بینصیب
تا که داد این عشق سوزانم فریب
سوختم تا عشق پر سوز و فتن
کرد دیگرگون، من و بنیاد من
سوختم تا دیدة من باز کرد
بر منِ بیچاره کشف راز کرد
(همان: 39)
همانگونه که خود نیما یوشیج بارها اشاره کرده، یکی از عوامل بسیار تأثیرگذار در افتادن نیما به خط شعر و شاعری و یکی از رموز کامیابی او در گذر از هفتخان «عصیان شعری»اش، «عشق» بوده است. هیچ پدیده یا اثر ارزشمند علمی و ادبی و صنعتی و... پدید نیامده است، مگر اینکه پای مقدس عشق در میان آن بوده باشد. زندگی سراپا عشق دانشمندان و ادبا و شعرا و عرفای موفق و مبتکران و مخترعان و... جادوی عشق را برای هر صاحب بصیرتی به تصویر میکشد. هیچکس منکر کیمیاگری عشق نیست. عشق نیروی خلاقة کردگار است. عشق، صفت آفرینندگی و زندگیبخشی خدا را، پیش از هر چیز و کسی دارا است. عشق در همة گونههایش، زیبا، پویا، تحولآفرین و کمالبخش است. همانگونه که مولانای خردورز و عاشق میفرماید:
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت، ما را بدان سر، رهبر است
(مولوی، 1380: 13)
صائب تبریزی نیز مثل دیگر شعرای فارسیزبان بارها بر قدرت کمالبخشی «عشق» تأکید کرده است:
ز شور عشق مرا شد دل خراب لذیذ
که میشود چو نمکسود شد کباب لذیذ
(قهرمان، 1368، ج 5: 2191)
عشق عالمسوز میباید دل افسرده را
میپزد خورشید تابان، میوههای خام را
(همان، ج 1: 59)
عشق میداند چه باید کرد با آسودگان
نیست حاجت در خرابیها به تلقین سیل را
(همان، ج 7: 58)
عشق در وجود نیما یوشیج جلوههای گوناگونی پیدا میکند؛ از عشق «هلنا» و «صفورا» شروع میشود و تا مرحلة عشق به حق و حقیقت، انساندوستی، حب وطن و سرزمین و دوستی شعر و هنر ارتقا مییابد. به طور کلی، تجلیات عشق نیما را در چهار گروه میتوان جای داد که هر کدام از آنها گوشهای از مربع عشق او را نشان میدهد: 1. عشق به معشوق («هلنا» و «صفورا»)، 2. عشق و شور طبیعت (بهویژه نگین سبز مازندران و زادگاهش)، 3. عشق به حق و حقیقت، انساندوستی و حبوطن، 4. عشق به شعر و هنر شاعری.
1. عشق به معشوق («هلنا» و «صفورا»): نیما در آغاز جوانیاش دو بار عاشق میشود و در هر دوبار نیز با شکست روبهرو میگردد ولی این شکستها، شکستیهایی مقدس بودهاند. شاید اگر آن شکستها نبودند، نیما، نیما نمیشد. یحیی آرینپور از قول ابوالقاسم جنتی عطایی دربارة این عشق و دلدادگی نیما میگوید: «گفتهاند در جوانی، به دختری زیبا به نام «هلنا» دل باخت ولی چون دلبر به کیش دلداده نگروید، پیوند محبت گسیخت و شاعر، که در عشق نخستین شکست خورده بود، با یک دختر کوهستانی، به نام «صفورا» آشنا شد. پدر نیما میل داشت که او با «صفورا» ازدواج کند ولی صفورا حاضر نشد به شهر بیاید و در قفس زندگانی شهری زندانی شود. ناگزیر از هم جدا شدند و نیما دیگر او را ندید و برای رهایی از عشق بر باد رفتهاش، به سراغ دانش و هنر رفت.
اندک تأملی دربارة موضوع عشق و دلدادگی نیما، نشان میدهد که حق با جنتی عطایی است نه محمدعلی سپانلو. همانگونه که تقی پورنامداریان هم تأکید میکند: «میتوان رد پای این دو عشق نافرجام، بهویژه عشق به «صفورا» را که طلیعة حیات شاعرانهاش گشت، در تمام دوران حیات و آثار و اشعار نیما یوشیج مشاهده نمود.
[نیما] همة رنجها و تمسخرهای ناشی از خردهگیریها را تحمل میکند؛ چون در این کار نیز پای عشق و آن محبوب مشکینسر و زلفی که نیما را اسیر این همه بلا کرده است، در میان است. همان عشقی که او را سالها پیش بر آن داشت تا کلبة خُرد پدر را ترک گوید و خود را از خوشزبان افسانهگویان جدا کند و درنتیجه با بلا و تنهایی قرین شود» (پورنامداریان، 1381: 96).
منظور این است که نیما چراغ خود را به شعلة عشق «هلنا» و «صفورا» افروخت ولی هرگز یک عمر تنها و تنها به خاطر آن دو نسوخت بلکه چراغ خود را روشنیبخش راه حق و حقیقت، و انساندوستی و باز کردن دریچة نجاتی به روی شعر و شاعری ساخت. او از این عشق مجاز پلهای ساخت برای اوج گرفتن به آسمان عاطفه و احساس شاعرانه و آنگاه بارشی بر اندام زنگار بسته از غبار هزار سالة ادبیات و شعر ایران. غم عشق معشوق او را بارور ساخت تا هرگاه دلش بارانی شد، بر کویر شعر بگرید. اکنون هر شکوفة نورستهای که بعد از نیما باز میشود، از یک نگاه، نطفههایش در همان عشق نافرجام آغازین نیما بسته شده است. آن عشق نافرجام، حکم آتش زیر خاکستر را داشت. نیما را همیشه گرم و پرشور نگه داشت. حتی در سرمای زمستان هم، کورة او گرمتر از خورشید بود.»
در شب سرد زمستانی/
کورة خورشید هم/
چون کورة گرم چراغ من نمیسوزد....
نیما یوشیج، 1375: 734
عشق با نیما یوشیج همان کاری را کرد که با شهریار.
عشق نطفة پرواز را در روح نیما به ودیعه نهاد و رفته رفته در هر مرحله از زندگی، جلوة دیگری از آن به منصة ظهور رسید.
همانگونه که تقی پورنامداریان هم اشاره کرده است: «در این دنیای چون ستارة درخشان کودکی است که عشق با چهرة دیگری بر او ظاهر میگردد. مرحلة تازهای از حیات فرا میرسد. امید و آرزوها تغییر میکنند. عشق، شاعر را از دنیای درخشان کودکی که همیشه یادش در ظاهر اوست، جدا میکند و او را با غم و اندوهی قرین میسازد که تا پایان زندگی نیما، از دل او بیرون نمیرود.» (پورنامداریان، 1381: 96)
اینجاست که عشق آمد و ساخت
از حلقة بچهها مرا دور
خنده بگریخت از لب من
دل ماند ز انبساط مهجور
دیده به فراق، قطرهها ریخت...
(نیما یوشیج، 1364: 91)
رد پای احساسات عاشقانة نیما را در نامههای او واضحتر از اشعارش میتوان مشاهده کرد. او در نامهای به دختر کوچکی از خویشانش مینویسد: «رودخانه در شبهای تاریک چه حالی دارد؟ گلهای زرد کوچکی که روی ساحل باز میشوند، مثل اینکه میخواهند از پستانهای رودخانه شیر بخورند، شبیه به چه چیز هستند؟ برای تو یک کلاه از گل درست میکنم که هرچه پروانه هست در آن کلاه جمع بشود. برای تو پیراهنی به دست میآورم که در مهتاب، مهتابیرنگ و در آفتاب به رنگ آفتاب باشد. این چه رنگ پیراهنی است؟ اگر گفتی این وعدهها که میدهم مثل این دنیا راست است یا... برای تو از آن اسباببازیها میخرم که دلت بخواهد؛ به شرط اینکه فکر کنی ببینی چه سوغات خوبی میتوانی از کنار رودخانه برای من بیاوری.» (طاهباز، 1350: 30)
نیما، به رغم دو بار شکست در عشق، هرگز مثل شاعران دیگر و برخلاف ... ، تراوشات روحی خود را محدود و منحصر به عشق معشوق زمینی نمیسازد بلکه از تلألو آن عشق مجازی بهره میگیرد و از اخگرهای آن عشق، برای زدودن ظلمتی که بر دنیای ادبیات و شعر، و محیط اجتماعی سایه گسترده است، استفاده میکند. تقی پورنامداریان مینویسد: «نفرت و بدبینی حاصل از ریاکاریها و دونصفتی آدمهای حقیر ازجمله عواطف دیگری است که در شعر نیما حضور پیدا و ناپیدا دارد. شاید به این سبب است که «عشق» در مفهوم متعارف آن، در شعرهای نیما وجود ندارد. به نظر میرسد پس از تجربههای آغاز جوانی، نیما درمییابد که عشق به زن و زیبایی جز تلخی بیحاصل نتیجهای ندارد و ظاهراً خود را قانع میکند که دربارة آن سخن نگوید (پورنامداریان، 1381: 89). در شعر «مفسدة گل»، با «عشق» برخوردی دور از انتظار دارد. خلاصة آن حکایت تمثیلی، نزاع پروانه و زنبور بر سر گل است. بلبل نیز با ادعای تصاحب گل با آن دو درگیر میشود. از سه رقیب، یکی میگریزد، پر و بال دیگری میشکند، و گل نیز شکسته میشود و لب از خنده میبندد. نتیجهگیری نیما عبرتآمیز است.
در خم این پرده ز بالا و پست
مفسده گر هست ز روی گل است
گل که سر رونق هر معرکه است
مایة خونیندلی و مهلکه است
کار گل این است و به ظاهر خوش است
لیک به باطن دم آدمکش است
گر به جهان صورت زیبا نبود
تلخی ایام مهیا نبود
(نیما یوشیج، دفتر اول، 1364: 28)
خلاصه اینکه «عشق» زبان نیما را به سرودن مثنوی «قصة رنگ پریده، خون سرد» میگشاید. وزن و زبان و قالب این شعر، مانند مثنوی مولوی است. او پس از یک مقدمة کوتاه و دردآلود، از «عشق» سخن میگوید؛ عشقی همراه و یار و مددکار که از کودکی با او بوده و او را آوارة شهر ساخته است.
او میخواهد مردم را با شعرش راهنمایی کند و از بدبختی آزادشان سازد اما مردم دیوانهاش مینامند؛ بنابراین، همانگونه که نیما خودش میگوید، سلاح او برای بیدار کردن خفتگان شب (مردم غافل جامعه) چیزی جز «عشق» نیست. پس، عشق کوچک او، رفتهرفته بزرگ شده و این «عشق»، شاعر و اندیشه و شعور او را نیز همگام با رشد خویش، بزرگ کرده است. به عبارت دیگر، «عشق» با چهرهپردازیهای گوناگون، در هر مقطع از زندگی نیما آدمی دیگر از او میسازد، و این بار، آن که به جای «هلنا» و «صفورا» در دل نیما مینشیند، «مردم» است و جامعه و دردها و پریشانروزیهای جماعت؛ حق است و حقیقت و دفاع از عدالت.
 
2. عشق به طبیعت (به ویژه طبیعت زادگاهش مازندران)
یکی از ویژگیهای عشق این است که چشم عاشق را میشوید. به عبارت بهتر، مردمک دیگری به او پیشکش میکند تا با چشم تازهای به نظارة جهان بنشیند. در چشم و دل انسان عاشق، همهچیز زیبا میشود. دل عاشق از دیدن زیباییها، بهویژه جمال بکر و زیبای طبیعت (آن هم طبیعت مازندران) به لرزه میآید.
با دیدن طبیعت و جلوههای زیبا و پر شور آن، سراپای وجود عاشق سرشار از ذکر و یاد و عبودیت معبود پر میشود. چرا که روح عبادت، همان دست یافتن به اندکی احساس لطیف است و این احساس لطیف و سرشار از نیایش در تار و پود عاشق صادق موج میزند. از همینروست که سهراب سپهری با دیدن جمال هر کدام از عناصر طبیعت، نماز عشق میخواند و میگوید: «... قبلهام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه، مهرم نور/ دشت، سجادة من/ من وضو با تپش پنجرهها میگیرم/ در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف/ سنگ از پشت نمازم پیداست/ همه ذرات نمازم متبلور شده است/ من نمازم را وقتی میخوانم/ که اذانش را باد گفته باشد سر گلدستة سرو/ من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف میخوانم/ پی قد قامت موج/ کعبهام بر لب آب/ کعبهام زیر اقاقیهاست/ کعبهام مثل نسیم/ میرود شهر به شهر/ حجرالاسود من، روشنی باغچه است...
(سپهری، 1385: 272)
یاد و خاطرات دوران کودکی و همسفر بودن با پدر و اقوام دیگر در دامن طبیعت بکر و کمنظیر مازندران، شنیدن هیهی شبانان و... روح عاشق و اسیر قفس شهر شدة نیما را، هر روز بیش از پیش عاشق و سوداوی میکند. مالیخولیای این عشق و هجران، از مازندران و طبیعت آن، «نیستانی» میسازد که صدای عشق شورانگیز این جدایی را از «نی» روح نیما در اشعارش میتوان شنید. آری، نیما در قفس شهر، همان «نی» مثنوی معنوی است در قفس عالم ناسوت و چارهای جز ناله ندارد؛ چرا که بنا به فرمایش مولانا:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم»
(مولوی، 1380: 13)
«عشق» از جانبی نیما را به شهر کشانده و پایبندش کرده و از جانب دیگر، در روحش هوای بازگشت به وطن دمیده است. «این «باز» از قله به دره سقوط کرده است و هوای کوه او را دوباره به اوج میخواند ولی از آن دور است و ناراحت.
پس، در این دیار غربت نام هریک از جایها، مکانها، آدمها، اشیا و پرندگان و چرندگان مازندران را، بهعنوان واژههای کلیدی و نمادین شعرهایش برمیگزیند: داروگ، کککی، وازنا، مرغ آمین، مرغ شباویز، ری را (نام زن) و.... طبیعت سرزمین مادری یکی از کانونهای عشق و عبودیت شاعر میشود و او زمینة توصیفات رمانتیک یا واقعگرا یا نمادین خود را از طبیعت میگیرد. مانند نقاش یا عکاسی چیرهدست، هر لحظه از منظر و چشمانداز تازهای به طبیعت مینگرد و مفهوم بکر و بیسابقه یا کمسابقهای از آن را برداشت میکند و به تصویر میکشد.
خودش در این زمینه میگوید: «چیزی که بیشتر مرا به این ساختمان تازه معتقد کرده است، همانا رعایت معنی و طبیعت خاص هر چیزی است و هیچ حسنی برای شعر و شاعر بالاتر از این نیست که بهتر بتواند طبیعت را تشریح کند و معنی را بهطور ساده جلوه بدهد» (نیما یوشیج، 1375: 38).
سیروس طاهباز دربارة عشق و علاقة نیما به طبیعت میگوید: «میتوان گفت که نیما به طبیعت «نگاه نمیکند» بلکه در طبیعت زندگی میکند و این معنی در ادبیات ما بیسابقه است» (طاهباز، 1387: 143). البته عشق نیما به طبیعت و برداشت او از عناصر طبیعی و بومی، زمینهای اجتماعی و سیاسی و انسانی به خود میگیرد که با عرفان مولانا یا گرایشات عاشقانه و عرفانی سهراب سپهری متفاوت است.
محمد مختاری نیز دربارة توجه نیما به طبیعت گفته است: «چشمانداز نیما، رهایی انسان از فشار نیازهای مادی و معنوی است و شعر او به اعتباری، طرح و تبیین تواناییهای انسان است برای پیوند با کل طبیعت. میخواهد رابطة بیواسطه میان طبیعت و آدمی برقرار شود و برقرار ماند. در پی آن است که هم انسان به شیوة انسانی به طبیعت بنگرد و هم طبیعت به شیوة انسانی به انسان مربوط شود... اما چون در زندگی دوران او، هنوز طبیعت به شیوهای انسانی با انسان مرتبط نشده است و زیبایی طبیعت با درد آمیخته است، حاصل نگرش او چیزی جز درک هرچه بیشتر و غمافزاتر «درد» نیست.» (مختاری، بیتا: 190)
«عشق» نیما، برای او جدایی آفریده و جدایی، تولید احساس کرده است. احساسات لطیف شاعرانهاش، یاد وطن و طبیعت کمنظیر و نگین سبز شمال و مازندران را در دل او زنده کرده و خاطرات پر از شوق و حرارت یار و دیار، زبان شاعر را گویاتر نموده است.
در این میان، جلوههای پرشکوهی از مکاتب رئالیسم، ناتورالیسم، رمانتیسم و سمبلیسم و... درهم آمیخته و این بر عظمت و بلندای شعر نیما افزوده است و یکی از عواملی است که در توفیق نیما در شکستن پیکرة منجمد شعر هزار سالة ما نقش داشته است. همانگونه که نادر نادرپور گفته است: «شاید علت آنکه قرعة این فال به نام نامی نیما زده شد، آن باشد که پرورش بیتصنع و روستایی او، با شناسایی ادبیات فرنگی درآمیخت و به او اجازه داد که هم از لحاظ فکر و احساس و هم از لحاظ قالب، قید و بندهای دستوپاگیر شعر کهن را درهم بشکند» (آرینپور، ج3، 1382: 587).
در اینجا نمونهای از شعرهای او را که بیانگر توجهش به ترسیم طبیعت شمال و استفاده از عناصر و واژههای بومی است، با هم میخوانیم:
در پیش کومهام/ در صحنة تمشک/ بیخود ببسته است/ مهتاب بیطراوت، لانه/ یک مرغ دل نهادة دریادوست/ با نغمههای دریایی/ بیخود سکوت خانه سرایم را/ کرده است چون خیالش ویرانه/ بیخود دویده است/ بیخود تنیده است/ «لم»2 در حواشی «انیش»/ باد از برابر جاده...»
(نیما یوشیج، 1375: 781)
این مبحث را با سخنی از محمد مختاری و نمونه شعری از نیما یوشیج به پایان میبریم: «نگاه نیما به طبیعت، نگاه یک رهگذر بازیگوش نیست. نگاه یک سیاحتگر به ستوه آمده از شهر و زندگی دور از طبیعت نیز نیست. نگاه یک ستایشگر طبیعت هم نیست. همچنانکه نگاه یک آدم دچار نوستالژی [حسرت و اندوه گذشته] نسبت به طبیعت نیز نیست بلکه نگاه موجودی است که در خود طبیعت و با خود طبیعت زنده است یا در خود طبیعت میمیرد. در خود طبیعت روشنی و تاریک است. رها و گرفتار است. تلخ و شیرین است. زیبا و دردمند است. از خود طبیعت است. بخشی از کل هستی تفکیکناپذیر انسانیـ طبیعی است. هیچچیز از این طبیعت و انسان از هم تفکیکپذیر نیست. همچنانکه هیچ نمود طبیعت از نمود دیگرش مجزا نیست. روشناییاش با تاریکی آمیخته و طراوت صبحش با روشنی مردة برف.» (مختاری، بیتا: 190)
زردها بیخود قرمز نشده است/ قرمزی رنگ نینداخته است/ بیخودی بر دیوار. صبح پیدا شده از آن طرف کوه «آزاکو»، اما/ «وازنا» پیدا نیست/ گرتة روشنی مردة برفی همه کارش آشوب/ بر سر شیشة هر پنجره بگرفته قرار/ من دلم سخت گرفته است از این/ میهمانخانة مهمانکش روزش تاریک...
(نیما یوشیج، 1375: 778)
 
3. عشق به انسان و اجتماع انسانی
نیما یوشیج در گذر از هر مرحله از زندگانیاش، متناسب با مطالعات و تحقیقات و تجربیاتش، بینش و دیدگاه و نوع عشق و علاقة خود را نسبت به «انسان»، کاملتر کرده است. در مراحل آغازین شعرش، بهویژه در منظومة «قصة رنگ پریده، خون سرد»، با نوعی بینش تقریباً سنتی و متناقض گونة او دربارة «انسان» مواجه میشویم. گذشته از جوانی و کمتجربگی نیما، به احتمال قوی، به دلیل دوری از وطن و مقیم شدن در تهران، عدم سازگاری او با حال و هوای شهر و مشاهدة ریاکاریها و دروغگویی و نفاق برخی از مردم شهر، از محیط شهر و مردم آن دلش میگیرد و هر لحظه حال و هوای بازگشت به دامن وحشی و آزاد کوهستان و درنتیجه جدا شدن از مردم شهر (تهران) روحش را رنج میدهد. ولی در عین حال به رغم دشمنی با مردم شهر و حتی مردم جهان، ادعای همدردی با آنان را دارد:
... بس که دیدم جور از یاران خود
وز سراسر مردم دوران خود
من شدم رنگ پریده، خون سرد
پس نشاید دوستی با خلق کرد...
پس چرا گردم به گرد این خسان؟
که رسد ز ایشان مرا هر دم زیان...
من از این دونان شهرستان نیام
خاطر پر درد کوهستانیام
صحبت شهری پر از عیب و ضر است
پر ز تقلید و پر از کید و شر است...
درد عالم بر سرم پنهان بود
در هر افغانم هزار افغان بود
نیست درد من ز نوع درد عام
اینچنین دردی کجا گردد تمام؟
(همان: 37-27)
ولی رفته رفته او از خودش فاصله میگیرد و آنچه جایگزین «خود» میشود، «انسان» است. نیما با مکتب اروپایی انسانگرایی (اومانیسم) آشنا میشود و از آن مکتب و دیدگاههایش خوشش میآید. برخی از اصول این مکتب اروپایی عبارتاند از: «1. آزادی و اختیار انسان در مقابل فشار و استبداد سردمداران کلیسا، 2. قرار دادن خرد انسان در مقابل خرد خدا، 3. جدایی افکندن بین جهان سیاست با نظریات مابعدالطبیعة دینی و مذهبی، 4. توجه به جنبة طبیعی و جسمانی و لذات جسمی آدمی و...» (دیویس، 1378: 177). البته نیما با همة این فلسفة غربی که خدا را از زندگی انسان حذف میکند موافق نیست ولی در کل، آن را در مقابل نگرش سنتی به «انسان» میپذیرد. چرا که نگرش سنتی به انسان مبتنی بر تقابل دوگانه و تضاد میان نیروهای اهورایی واهریمنی است؛ درحالیکه در دستگاه فکری نیما رابطة انسان با عالم هستی بر تعامل دوسویه و متوازن استوار است. نیما در منظومة «افسانه» جهانبینی کلاسیک را با خطاب قرار دادن حافظ بهکلی زیر سؤال میبرد:
«حافظا! این چه کید و دروغی است
کز زبان می و جام و ساقی است؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر او عشق بازی که باقی است
من بر او عاشقم که رونده است
در شگفتم! من و تو که هستیم؟
وز کدامین خُم کهنه مستیم
ای بسا قیدها که شکستیم
باز از قید و همی نرستیم
بی خبر خنده زن، بیهده نال
(نیما یوشیج، 1375: 72)
نیما دیدگاه عرفان کلاسیک و روابط انسانی مبتنی بر فردگرایی سنتی را رد میکند و با گرایشات خود در شعرهای آغازینش به مخالفت میپردازد و میگوید:
نیمای قدیم نیستم اکنون/ در قالب کهنه من دگر جانم/ جز رنگ به رنگ فکرت تازه/ هرگز به وثاق نیست مهمانم (نیما یوشیج، 1375: 3-882).
این مخالفت با سنت در شعرهای زیر بیشتر مشهود است. خارکن، بز ملاحسن، محبس، بشارت، جامة نو، خانوادة سرباز، قلب قوی، آواز قفس، جامة مقتول، شهید گمنام، گرگ، کرمابریشم، کچبی [کچب: نام روستایی در آمل]، عقاب نیل، هیئت در پشت پرده، نعرة گاو، و سرباز فولادین.
محمد مختاری گرایش نیما را به «انسان»، در دو شاخه جای میدهد: «1. همبستگی انسان و طبیعت، یا رابطة بیواسطة انسان با طبیعت، که صورت ناب و نهاییاش «این همانی» با طبیعت است؛ 2. یگانگی انسان، یا رابطة بیواسطة انسان با انسان، که صورت ناب و نهاییاش، «عشق» است (مختاری، بیتا: 190).
مختاری در جای دیگری دربارة عشق نیما به «انسان»، میگوید: «انسان، همواره نقطة عزیمت ذهن و نشستنگاه اندیشه و احساس نیماست؛ چه هنگامی که از خود بگوید و چه زمانی که از دیگری بگوید... دستگاه همیشگی رابطة انسانی در ذهن او مثلث «من، تو، او» است اما حضور دیگری، غالباً اصل این گرایش است. ذهنی که میکوشد از درک حضور دیگری سرشار شود و شعری پدید آورد که در آن، او مرکز توجه بیشتری است و اجزای کوچک مردم را به گونهای گستردهتر بنمایاند... شفقت و عطوفت شاعر، ویژة فرد و گروه خاصی نیست اما ادراک جهانی بودن انسان را، اساساً از راه ادراک انسانهایی میسر و مقدور میشناسد که در اینجا نیز چون جاهای دیگر، جهان، از موقعیت مشابهی برخوردارند. این برخورداری از رنج، سرگذشت همة کسانی است که در هر جای جهان از تعیین سرنوشت خویش محروم ماندهاند (همان: 2-221).
باز با خود گفت در دنیا اگرچه من فقیر
شکل پهناور جهان، در حکم من باشد اسیر
تیرگیهای شب دیجور از هم زیر و رو
میشکافم من، به بنیاد نهاد آن فرو
من نیام در کار تنها، یک جهان باشد به کار
باشدم هر غم، نشانی زین جهان داغدار
اندر این ظلمت گشاده سوی من چشم نهان
هیبت دریای سنگین میخروشد این زمان
(نیما یوشیج، 1375: 338)
عشق به انسان، شوری در نهاد او مینهد و او را وامیدارد که برای دفاع از دردمندان و سیهروزان کمر همت بندد. این همحسی و همدردی با بیچارگان را میتوان از نوع انتخاب شخصیتها در اشعار نیما به خوبی دریافت. کسانی همچون: نیزن، زنچینی، همسایه، آهنگر، قایقبان، باربر، شبپا، ماهیگیر، خارکن، چوپان، خانوادة سرباز، مرد عریان و طفل یتیم همه از طبقات عادی، دردمند، زحمتکش، گرسنه و فلاکتزدهاند.
با اینکه او در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخی ایران زندگی میکند و حوادث گوناگون ازجمله دو جنگ جهانی، انقراض سلسلة قاجار و تأسیس حکومت پهلوی و از میان رفتن نهضت جنگل را به چشم میبیند، هرگز مثل شاعران دورة مشروطه، نشان بارزی از توجه به حال و روز مردم و حوادث جامعه در اشعار او به چشم نمیخورد. این، دلیل بیاعتنایی او به سرنوشت مردم نیست بلکه حاکی از شناخت او از موقعیت و شرایط مناسب زمانی و مکانی است که سخن گفتن از آن به زبانی در پرده و کنایی نیاز دارد؛ از اینرو زبانی پر ابهام و نمادین را در اشعارش برمیگزیند.
به قول تقی پورنامداریان، «این ابهام، به او امکان میدهد تا در اواخر دورة اختناق رضا خانی و بعد از آن بتواند انتقادهای سیاسی و اجتماعی خود را ادامه دهد» (پورنامداریان، 1381: 99). انساندوستی نیما به او اجازة بیخیالی و سکوت نمیدهد.
«شخصیت نیما، به سبب همان عشق... و روح آزاد و کوهستانی او نسبت به پارهای از انگیزههای خارجی واکنش سریعتری نشان میدهد: فقر و گرفتاری مردم، ناراستی و تزویر ناشی از جاهطلبی و زرپرستی عدهای از شاعران و ادیبان معاصر نیما...، سیاستمداران و قدرتطلبان که مردم بیچاره را استثمار میکنند...، وقایع سیاسی و اجتماعی که در جهت زیان و نفع مردم در کشور اتفاق میافتد، دخالت دُوَل استثمارگر، ... یاد انقلاب مشروطه و.... (همان: همان)
به نظر میرسد نیما به علت عشقی که نسبت به انسان دارد، سه نوع درد انسانی را به طور نمادین در اشعارش ترسیم میکند. به عبارت دیگر، سه نوع انسان در شعر نیما به چشم میخورد: 1. انسانهای گرفتار و فلاکتزده و بیچاره و مظلوم کشور نیما (ایران)، 2. بیچارگان و مظلومان همة دنیا، 3. «انسان نوعی» که ناخودآگاه اسیر و گرفتار چنگال طبیعت و سرنوشت محتوم است و گذر زمان، چراغ زندگی او را با باد حوادث خویش خاموش میکند. از اینروست که او میگوید:
«... همچنین در گشاد و شمع افروخت/ آن نگارین چربدست استاد/ گوشمالی به چنگ داد و نشست/ پس چراغی نهاد بر دم باد/ هرچه از ما به یک عقاب ببرد...
(نیما یوشیج، 1375: 599)
آری «عشق به انسان»، تارهای وجود نیما را با پود اندوه بشر درهم تنیده است:
«... تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساختهاند/ و به یک جور و صفت میدانم/ که در این معرکه انداختهاند/ نبض میخواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون/ به دلم نیست که دریابم انگشت گذار/ کز کدامین رگ من خونم میریزد بیرون.» (نیما یوشیج، 1375: 758)
سخنان او، سخن مرد تنهایی است که به گوشهای (پناه) برده اما دل دردمندش با همه است... نامههای او لبریز از احساسات انساندوستانه و سرشار از اندوهی ژرف و نگرانی دربارة جامعه و فرا روند هنری جامعه است» (دستغیب، 1371: 42-40) بنابراین «عشق به انسان» و آرزوی «اجتماع و مدینة فاضلة انسانی» و رها شدن انسان از یوغ بیدادگران تاریخ یکی از پردامنهترین و ژرفترین ابعاد عشقهای نیما یوشیج را تشکیل داده است.
 
4. عشق به شعر و شاعری
یکی از ویژگیهای «عشق» این است که وجود عاشق را آبستن درد و اندوه میکند.
وجود آبستن عاشق، برای خالیشدن به زبانی شاعرانه نیاز دارد تا هر آنچه معلم چشم یار، به دل و ذوق و عاطفه و احساس او میریزد، بر زبان شعرش جاری شود.
به قول یحیی آرینپور: «انگار سرایندگی و مهرورزی یکی است. کسی که مهری نمیورزد، خود میفروشد و زندانی خویش است (آرینپور، 1382، ج 3: 603). به سختی میتواند چیزی بیافریند و هنر آورد و این شاعر، شعر را دوست میدارد و به آن عشق میورزد. چرا که شعر محملی است که تراوشات روح او را بر دوش میکشد. رفتهرفته با شعر بیشتر و بیشتر مأنوس میشود؛ به گونهای که شعر، همة زندگی، سرگرمی، دلخوشی و کار و تفریح او میشود. با شعر نفس میکشد، با شعر کار میکند، با شعر میاندیشد، با شعر زندگی میکند، با شعر دوست میدارد و عشق میورزد.
دیدن و شنیدن، آموختن و گفتن و خلاصه همة پندار و گفتار و کردارش شاعرانه و عاشقانه صورت میگیرد و سرانجام، با شعر رشد میکند و با شعر میمیرد. نیما واقعاً عاشق شعر بود. همین «عشق»، او را به شاعری ارزشمند و محققی ارزنده و خستگیناپذیر و بنیانگذاری تازهبین و نونگر مبدل ساخت. همسرش، عالیة جهانگیر، دربارة علاقه نیما به شعر میگوید: «در آنوقتها، در وزارت دارایی کار میکرد. اغلب روزها به هوای اداره بیرون میرفت اما به اداره نمیرفت. در خیابان ناصریه او را میدیدند که ایستاده پشت شیشة کتابفروشیها، کتابها را وارسی میکند. (طاهباز، 1387: 143)
یکی از شاگردان نیما در خاطرهای، از علاقة او به شعر و چگونگی تدریس در مدرسة متوسطة حکیم نظامی شهر آستارا میگوید: «نیما، عاشق شعر بود. آنوقتها، اشعاری ساده به سبک نو میسرود که بسیار جالب بود. نوشتههایی هم به سبک گلستان سعدی داشت که با شعر فارسی و عربی توأم بود و آنها را به سبک نو برمیگرداند. ما تا آن زمان، معلم دلسوز و مهربان و علاقهمند به شغل معلمی ندیده بودیم. او به ما درس زندگی آموخت» (همان: 45). عبدالحسین نوشین هم دربارة قدرت شاعری و شعرخوانی نیما یوشیج گفته است: «پیش از آنکه شعر از دهانش بیرون بیاید، از چشمهایش بیرون میآید» (همان: 260). خلاصه اینکه علاقه و شوق بیپایان به شعر و شاعری، یکی دیگر از عوامل موفقیت و کامیابی نیما برای رخنهکردن در دیوارههای آهنین شعر هزارسالة فارسی بود.
سخن آخر اینکه در تولد «شعر نو نیمایی» عوامل جانبی، محیطی و بیرونی، و شخصیتی و درونی و ذاتی زیادی مؤثر بودهاند که یکی از آن عوامل درونی، «عشق» است. عشقهای رنگارنگ نیما یوشیج، از او شخصیتی حساس، آرمانی، پرانرژی، نستوه، مقاوم و خستگیناپذیر ساخته است؛ بنابراین، حاصل جوشش دریای عشق نیما، ابرهای بارانی روح و اندیشة او بوده که بارش آنها بهارِ شعر نو نیمایی را به ارمغان آورده است.
 
پینوشتها
1. بینام نویسنده، 2008-9-26؛ نیما (علی اسفندیاری) آغازگر شعر نو ایران، خبرگزاری گردشگری مازندران http://tabarestan4t.blogfa.com.
2. لم: نام گیاهی در هم پیچیده و تیغدار از گونة تمشک وحشی (عبدعلی، محمد، فرهنگ واژگان و ترکیبات اشعار نیما یوشیج، ص 269.
 
منابع
1. آرینپور، یحیی؛ از نیما تا روزگار ما، تهران، نشر زوار، چاپ چهارم، ج3، 1382.
2. بلخی، مولانا جلالالدین محمد؛ مثنوی معنوی، مطابق نسخة تصحیحشده رینولد نیکلسون، انتشارات بهنود، چاپ اول، 1380.
3. پورنامداریان، تقی؛ خانهام ابری است (شعر نیما از سنت تا تجدد)، تهران، نشر سروش، چاپ دوم، 1381.
4. دستغیب، عبدالعلی؛ گرایشهای متضاد در ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر خنیا، چاپ اول، 1371.
5. دیویس، تونی؛ اومانیسم، مترجم: عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول، 1378.
6. سپهری، سهراب؛ هشت کتاب، انتشارات طهوری، چاپ هفدهم، 1385.
7. طاهباز، سیروس؛ کماندار بزرگ کوهساران، تهران، نشر ثالث، چاپ دوم، 1387.
8. قهرمان، محمد؛ دیوان صائب تبریزی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول، 1368.
9. مختاری، محمد؛ انسان در شعر معاصر، تهران، نشر توس، چاپ سوم، بیتاریخ چاپ.
10. نیما یوشیج؛ مجموعه آثار، دفتر اول شعر، به کوشش سیروس طاهباز، نشر ناشر، 1364.
10. نیما یوشیج؛ مجموعه کامل اشعار، به کوشش سیروس طاهباز، تهران، نشر نگاه، 1375.
15. طاهباز، سیروس؛ دنیا خانة من است، (50 نامه)، تهران، نشر زمان، 1350.

منبع: http://weblog.roshdmag.ir

----------------------------

   ۲۵ مهر ۱۳۹۱ 

----------------------------

دلایل جهانی شدن ادبیات (شعر) کلاسیک
نصرت اله دین محمدی کرسفی، کارشناس ارشد زبان و ادب فارسی  و عضو هیئت علمی و مدرس دانشگاه
آزاد و پیام نور خدابنده

  
چکیده
در این مقاله دلایل جهانی شدن ادبیات (شعر) کلاسیک ایران مورد کنکاش قرار گرفته است. در ایران پیشینة تاریخی آغاز «جهانی شدن شعر» دست کم به یکصد سال قبل و زمان انقلاب مشروطیت برمی‌گردد. در این دوره، شعر فارسی به عنوان هنر ملی و تاریخی ما مثل سایر بخش‌های جامعه، قدم در راه جهانی شدن می‌گذارد.
پس از آن، نیما یوشیج با بهره‌گیری از مکاتب اروپایی از جمله مکتب‌های ادبی فرانسه و همچنین توجه به اصول شعر کلاسیک ایران،‌ با ابتکار عمل خاص خود گام‌های نخست را برای جهانی کردن شعر ما برمی‌دارد. جهانی شدن شعر ایران دلایل بسیار زیادی دارد که برخی از آن‌ها همان دلایلی است که عامل پیدایش انقلاب مشروطیت ایران شد. از جمله دلایل جهانی شدن شعر کلاسیک ایران می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: الف: عوامل خارجی: 1- ارتباط با دنیای غرب (1/1- الگو پذیری شاعران ایران از ادبیات و مکاتب اروپایی، 1/2- تأثیر علم و صنعت غرب بر روند جهانی شدن ادبیات و شعر ایران، 1/3- تأثیر زبان اروپایی به ویژه زبان فرانسه ، 1/4- تأثیر انقلاب مشروطه، 2- مجاهدت‌های روشن‌فکران داخلی و خارجی، تحصیل‌کردگان، شاعران و نویسندگان، 3- تأثیر رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران در آستانة جنگ جهانی اول و پس از آن، 4- عدم کارآیی شعر گذشتة فارسی، 5- رواج بازار نقد و نظریه‌پردازی، 6- انقلاب ادبی نیما یوشیج و 7- تأثیر روزنامه نگاری و ترجمه.
 
کلید واژه‌ها: شعر، جهانی شدن، ادبیات اروپا، مشروطه
 

مقدمه
در نگاهی کلی و آرمانی، جامعة بشری پس از گذشت قرن‌های متمادی از آغاز زندگی انسان با فاصله‌های فرهنگی، اقتصادی و مدنی عمیق بین جوامع مختلف، می‌رود تا در سال‌های آغازین قرن بیست و یکم خواسته یا ناخواسته، شکل جدیدی از زندگی اجتماعی را تجربه کند که بر آن فاصله میان جوامع، اگر نگوییم از میان برداشته شده، به اندازه‌ای کاهش یافته که ممکن است رویای (دهکدة جهانی) مک‌لوهان، محقق گردد. رشد و پیشرفت فناوری ارتباطات و توسعة روز افزون رسانه‌های جمعی، گسترش مبادلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ادبی، در نوردیدن مرزهای جوامع و هویت‌های ملی و قومی، هم‌گرایی جهان و در نتیجه هموار شدن راه برای توسعة نهادهای فرا ملی، و... تحقق این نگاه و شکل‌گیری این آرمان همیشگی را نوید می‌دهد. ادبیات (به طور عام) و شعر(به صورت خاص) تابع تحولات اجتماعی و جهانی است. سابقة جهانی شدن شعر کشورها، به آغاز انقلاب‌های بزرگ جهانی مثل انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب صنعتی انگلستان بر می‌گردد که مرزهای جغرافیایی شروع به فروپاشی می‌کنند. در ایران نیز شعر فارسی به عنوان هنر ملی و تاریخی ما ایرانیان تا قبل از انقلاب مشروطه از جنبه‌های مختلف فکری، ادبی، زبانی و... تقریبا در یک سبک و سیاق بوده است. صدای شعر دوره‌های مختلف ادبی در سبک خراسانی، عراقی، هندی، بازگشت ادبی و... با وجود همة تفاوت‌های ظاهری و محتوایی، تقریبا یکسان بوده است. مهم‌ترین دلیل این امر هم، اسارت افکار و اندیشه‌های شاعران و ادیبان ما در چهار‌چوب اندیشه‌های ارگانیک درون مرزی بوده است. شعر فارسی دریچه‌ای برای تعامل با شعر جهان نداشته است.
با وزیدن نخستین نسیم انقلاب‌های جهانی از جمله انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب صنعتی انگلستان، انقلاب 1917 روسیه و... روشنفکران و دوستداران ایران در داخل و خارج کشور به فکر جهانی‌سازی ایران و همگام کردن این مرز و بوم پرگهر با تحولات جهانی در همة زمینه‌ها، از جمله اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، ادبی و... افتادند. صد البته پیداست که این امر یک شبه صورت نگرفت بلکه سال‌ها تلاش و تکاپوی مردان مرد را که عشق ایران زمین، واژه‌های «وطن»، «آزادی»، «انقلاب» و... درونشان نهفته بود، به همراه داشت. آنان با مشاهده، مطالعه و دقت در پیشرفت‌های شگفت‌انگیز دول اروپایی در تمام زمینه‌ها و مقایسة جامعة واپس گرای عصر قاجار با آن همه ترقیات اروپاییان، تمام هم و غم خود را صرف زدودن عوامل عقب ماندگی‌های کشور و تلاش برای به ارمغان آوردن پیشرفت‌های اروپاییان کردند. آرمان جهانی سازی ایران، بزرگ‌ترین آرزوی ایرانیان، به ویژه ایران دوستان ناسیونالیست بود. این آرزوی مقدس با تحقق انقلاب مشروطیت در سال 1285 هـ..ش محقق شد. گرچه با کمال تأسف، مشروطة ایران با موانع عدیده‌ای مواجه و در نطفه خاموش شد ول درخشش آن توانست همة ابعاد جامعة ما را روشنایی بخشد و توقعات هموطنان ما را در همه‌ی زمینه‌ها بالا برده و با مردم دنیا هماهنگ سازد.
شعر فارسی نیز به عنوان یکی از شاخه‌های سترگ ادبیات ایران و یکی از مظاهر فرهنگی ما از تغییر و تحولات جامعه به دور نبود و همگام با تحولات اجتماعی، در آستانة انقلاب مشروطه، شعر فارسی نیز متحول شد. اولین تحول در زمینة محتوا بود. تقریباً همان قالب‌های گذشته شعر فارسی با برخس قالب‌های نوپا مثل دوبیتی نو(چهارپاره)، بحر طویل و مستزاد، مضامین و مفاهیم جدیدی را- البته با زبان و بیانی ساده‌تر و کوچه و بازاری‌تر- یدک می‌کشیدند و این، یعنی وا شدن دریچة جدیدی به روی شعر فارسی؛ یعین، شکستن محدودیت‌ها و فرامرزی و جهانی شدن شعر ایران. گر چه این جهانی شدن در شعر ما سرآغازی داشت ولی سر انجامی نخواهد داشت. چرا که تا جهان تحولاتش هست، شعر ما نیز همگام با این تحولات خود را به روز خواهد ساخت. شعر دورة مشروطه در راه جهانی شدن بود و شعر ایران توانست در آن دورة در حیطة محتوا با شعر جهان همگام شود. گام بعدی، انقلاب بزرگی بود که نیما یوشیج، پدر شعر نو ایران بر داشت. و توانست با بهره‌گیری از مکاتب ادبی اروپایی، به ویژه مکتب‌های ادبی فرانسه، به عنوان بزرگ‌ترین نظریه‌پرداز شعر نو، تحولات بنیادین و همه جانبه‌ای در شعر فارسی ایجاد کند. گر چه کار نیما کاری بود کارستان، ولی پایان راه نبود. بعد از نیما شعر فارسی بر روی ریل جهانی شدن استوار شد و تا کنون توانسته است فراز و نشیب‌های بیشماری را پشت سر بگذارد. در طول این دوره، جریان‌های شعری متعددی در کشور شکل گرفته است که در همة آنها ردپای شعر اروپایی و همگام شدن با شعر جهانی مشهود است از جمله جریان‌های شعری بعد از نیما می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: جریان شعر سپید، موج نو، شعرحجم، موج ناب، شعر کانکریت، شعر توگراف، شعر چریکی، شعر مؤنس،، شعر ریاضی، شعر رنگی، شعر سیاه، شعر اشراق، شعر گفتار، شعر مفهومی، شعر زبانی و شعر پست‌مدرن (پسانیمایی).
در این مقاله سعی بر آن است که به شیوة تحلیل تاریخی و اجتماعی به بررسی دلایل جهانی شدن شعر کلاسیک ایران پرداخته شود. ناگفته پیداست که تمامی زمینه‌ها و عوامل فکری، اجتماعی و اقتصادی که در پیدایش انقلاب مشروطة ایران موثر بوده، کم و بیش و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، در تغییر سبک و سیاق شعر دورة مشروطه و جهانی شدن شعر فارسی تأثیر داشته است. در زیر به برخس از عوامل جهانی شدن شعر فارسی اشاره می‌شود.
 




الف: عوامل خارجی
1- ارتباط با دنیای غرب(اروپا)
1/1- الگوپذیری شاعران ایران از ادبیات و مکاتب اروپایی
شعر ایران نیز مثل سایر گونه‌های ادبی و ابعاد اجتماعی، تحت تأثیر مکاتب ادبی و نظریه‌های شعری اروپایی شکل گرفته است. «پدیدة شعر نو در ایران، همانند هر جای عالم، ره‌آورد مواجهة ناگهانی ما با امواج نیرومند مدرنیته بود که از قرن 15 و 16 با ظهور رنسانس(نوزایش) و به طبع آن، فروپاشی روح تفکر قرون وسطی، اوج‌گیری بینش علم محوری(humanism) از مغرب زمین به راه افتاد و رفته رفته آفاق جهان را درنوردید.» (روزبه، 1386:54) اغلب شاعران عصر مشروطه یا بعد از آن گوشة چشمی به شعر و هنر اروپاییان داشته‌اند. شعر دورة مشروطه هم مثل سایر گونه‌های ادبی، به عنوان حلقة ارتباط شعر کلاسیک و شعر نو، وارد مرحلة گذر از سنت به مرحلة مدرنیته می‌شود. البته «شعر فارسی از آغاز سلطنت مظفرالدین شاه، کاملا کسوت مشروطه خواهی در بر کرده بود.» (آژند، 1365:40) در اینکه آشنایی نویسندگان ایرانی با ادبیات اروپا، بخصوص با ادبیات قبل از انقلاب کبیر فرانسه، و آشنایی با شیوه‌های نگارش و مسائل مربوط به نقد ادبی و در یک کلمه فلسفة ادبیات اروپایی یکی از عوامل مهم در جهت گرایش نویسندگان و شعرای ایران به سادگی بیان و نوجویی و نزدیک کردن زبان نوشتار به زبان گفتار بوده است، تردیدی نیست. (آجودانی، 1387:148) «در بینش نویافتة جهان بورژوازی ایران، مکاتب گوناگون زیبا شناسی اروپایی نظیر رمانتی‌سیسم، رئالیسم، ناتورالیسم و ما بعد امپرسیونیسم و تا حدی سورالیسم استقبال گردید. تحت تأثیر این مکاتب آثاری پدید آمد که در بر دارندة نشانه‌های از مکاتب گوناگون بود... شعر رمانتیک ایرج میرزا (زهره و منوچهر) و رمانتی‌سیسم مترقی عشقی مثل ایده‌آل عشقی در کنار رئالیسم جمالزاده در «یکی بود، یکی نبود» و اشعار کارگری لاهوتی، همگی منشاء در این دوره دارند.» (آژند، 1383:148)
پس از آشنایی با افکار و آداب غربی... اندیشة تغییر در شئون اجتماعی به اذهان راه یافته بود حتی برخی از شاعران پیش و بیش از آنکه در شعرشان عملا تغییری ایجاد کنند، اندیشه دگرگونی را به زبان آورده‌اند و گاه این اندیشه هیچ‌گونه تأثیر بارزی هم بر شعر خودشان برجای نگذاشته است. «شاید حزین لاهیجی (1103-1183 هـ .ق) نخستین کسی باشد که از وضع ناهموار آن روزگار ایران به ستوه آمده آرزو کرده است که اصلاحاتی به شیوة اروپاییان در کشور خویش انجام دهد.» (حزین لاهیجی، 13042:21) «منبع دیگر شاعران مشروطه برای دستیابی به سبک نوین، اشعار ترکی بود که کمی پیش‌تر انقلابی در آن روی داد... چنین بود که مثلاً سید اشرف وقتی متوجه شعر ترک شد، ذوق زده بسیاری ار اشعار صابر را تمام و کمال به فارسی ترجمه کرد؛ چون می‌دانست که شوری به پا خواهد کرد، که چنین نیز شد.» (لنگرودی، 1381:44)
رفته رفته «تنوع‌طلبی، نو آوری و تجددگرایی در پی آشنایی گسترده مردم با ادبیات اروپایی موجب تحولی شد که در ادبیات منظوم به ایجاد «وزن نیمایی» در شعر فارسی انجامید.» (امین، 1384:348) نیما یوشیج می‌گوید: «در ادبیات و آثار دیگر هنری ما، نفوذ ذوق و سلیقه خارجی از نیمة دوم سده نوزدهم شروع شد... (نیما یوشیج،1351:79) جلال آل احمد هم به تأثیر اشعار اروپایی بر شعر نیما یوشیج اشاره می‌کند و می‌گوید: «آنچه مسلم است اینکه او پس از آشنایی با شعر آزاد و شعر سپید اروپاییان، که مقصود از اولی شعر بی‌قافیه است و از دومی شعر بی‌وزن و بی‌قافیه، در راه سرودن اشعار عروضی و بی‌وزن و قافیه افتاده است.(طاهباز،1368:86) سید حسن امین نیز به این تأثیر پذیری نیما از شعر اروپاییان اشاره کرده است:» :«نیما با آموختن زبان فرانسه با ادبیات جهان آشنا شد و تحت تأثیر چهارلایة مختلف فرهنگی به نوآوری و ابداع در شعر فارسی پرداخت: لایة اول آثار رمبو، مالارمه، بودلر، ورلن، پل والری، آلفرد دوموسه، شاتو بریان و لامارتین و دیگر نویسندگان و شاعران سمبولیست فرانسه بود. لایة دوم، آثار نویسندگان و شاعران روسی همچون تولستوی، داستایوفسکی، پوشکین، چخوف گوگل و ماکسیم گورکی بود که نیما چپ‌روی و چپ‌گرایی خود را تا حدی به آنان و معاشران ایرانی خود از روشنفکران چپ‌روی ایرانی مدیون بود... لایة سوم، فرهنگ عامه و ادبیات بومی و محلی (طبری و مازندرانی) بود. لایة چهارم، فرهنگ کلاسیک فارسی و مخصوصاً تصویر‌سازی‌های نظامی در خمسه بود.» (امین، 1384:355)
شاید تأثیر غیر مستقیم ادبیات اروپایی، (به ویژه آثار آلفرد دوموسه، شاتو بریان و لامارتین) که بی شک نیما با‌ آن‌ها مأنوس بود، در قطعة ادبی غنایی تغزلی «افسانه» انکار ناشدنی باشد. «اهمیت نیما، به حقیقت، در این خلاصه می‌شود که وی نه تنها شعر اروپایی و شعر فارسی را به هم در مفهوم و تصویر نزدیک کرد بلکه همچنین با نگرشی کاملا متفاوت با جهان دیگری شاعران فارسی زبان به انسان و طبیعت نگریست.» (امین، 357-355 : 1376) علی شریعتی هم با تأکید بر این نکته می‌گوید: «پس از رشد و گسترش روز‌افزون تجدد غربی، رواج اندیشه‌ها و گرایش مارکسیستی، فراگیر شدن فرهنگ ملیت و وطن‌پرستی و در افتادن روشنفکران با مذهب، به مثابة خرافه و ارتجاع... هنر و ادبیات جدید ایران غالباً در سایة گرایش‌های روشنفکری غربی، مارکسیستی و احیاناً ملی و مردمی شکل گرفت. سر دمداران و نظریه‌پردازان داستان و نمایش و شعر و هنر نو، رسما به این جناح‌ها، تعلق داشتند... حتی شاعر منزوی و مستقلی چون نیما یوشیج از برخی جهات تحت تأثیر اندیشه‌ها و گرایش‌های جهان بینی مارکسیم قرار گرفته بود. چنان که خود نیز می‌گوید: «می‌دانم که بعضی افکار من به آن‌ها نزدیک می‌شود اما می‌دانم که آن‌ها بسیار زیاد نقطه‌های ضعف دارند. (حسن لی، 1386:28)
پس از نیما یوشیج نیز توجه به مکاتب ادبی و شعرای اروپایی همچنان ادامه پیدا می‌کند. «در این دوره شاملو به لورکا توجه بیشتری کرده است. از سوی دیگر، جای پای شعر مقاومت فرانسه را هم می‌توان در شعر بعضی از گویندگان این دوره دید. الوار و اراگون، از شاعران مقاومت فرانسه، بر شخص شاملو تأثیر گذاشته‌اند. از شعرای فرانسه، سن ‌ژون‌ پرس نیز بر شعر این دوره اثر گذاشته و تأثیر او را بر سپهری و بر دریایی‌ها می‌توان مشاهده کرد.» (شفیعی کدکنی، 78:1387) خلاصه «همچنان که انقلاب مشروطه بیشتر تحت تأثیر انقلاب کبیر فرانسه و ملهم از افکار اروپایی بود، نوگرایی شعر مشروطه هم ملهم و متأثر از تحولات شعر اروپا بود.» (امین‌پور، 297:1384)
 
1/2- تأثیر علم و صنعت غرب بر روند جهانی شدن ادبیات و شعر آن
زمانی که ما خواب می‌رفتیم، اروپاییان خیلی وقت قبل از ما بیدار شده بودند. «رنسانس و اومانیسم (از قرن 15 تا 17 میلادی) مقدمه‌ای بود برای اینکه انسان جانشین کلیسا و خدایان شود... اومانیسم تمهیدی بود برای انسان، تا قربانی کلیشه‌های سابق، که انسان به خدایان نسبت داده بوده نشود. حتی در شعر و داستان «(تسلیمی، 15ک1387) آن گاه که خوی و خصلت جنگ طلبی و خون‌ریزی را، هر گونه تفکر مفید را بر محمدخان قاجار بسته بود و او جز به جنگ نمی‌توانست بیندیشد، فرانسویان به انقلاب کبیر خود می‌اندیشید. انقلابی که با تحقق آن، تمام انقلاب‌های بعدی کشورها به نحوی تحت تأثیر آن قرار گرفتند. «آغاز حکومت قاجار در ایران مقارن است با رشد روز‌افزون صنایع در کشورهای غربی. بورژوازی جدید به واسطة افزایش تولید کالاهای صنعتی، از سویی برای صدور کالا و به دست آوردن مواد خام نیاز به بازارهایی تازه داشت... از بد حادثه ایران دورة قاجار یکی از بهترین مناطق نفوذ سیاسی و یکی از بهترین بازارها برای دو قدرت استعمار زمان، روس و انگلیس بود... در کشاکش این تحولات و در برخورد با مدنیت غربی، با جریان‌های اجتماعی و فرهنگی مهمی رو به رو می‌شویم که تاریخ ایران را در مسیری دیگرگون قرار داد. (اجودانی، 56ک1387)
نخستین برخورد ایرانیان با صنعت و فناوری غربی، برخوردی از سر شیفتگی و اعجاب بوده است. پیروزی ملل اروپایی و عقب ماندگی ملل مسلمان از سویی دیگر، اندیشة شرقی را متوجه مسائل تازه‌ای کرد. «تاسیس دارالفنون در ایران از نشانه‌های روشن این اعتقاد بود که راه نجات در اخذ علم و تکنیک غربی است. این اعتقاد و اندیشة اخذ صنعت غرب، از برجسته‌ترین تم‌های شعری مشروطه است. و شاعر مشروطه خواهی را نمی‌توان سراغ کرد که به نوعی با این مسئله درگیر نبوده باشد.» (اجودانی، 241:1387) بنابراین، شیفتگی به علم و صنعت اروپاییان، به دنبال خود تحولات همه جانبه‌ای را در زمینه‌های مختلف علمی،‌ اجتماعی، فرهنگی و اعتقادی و نهایتا ادبی و هنری می‌طلبید. از این روست که در شعر شاعران دورة مشروطه، توصیف مظاهر صنعتی غرب بیشتر به چشم می‌خورد. شاعران این دوره «می‌کوشیدند موضوع‌های تازه را در قالب شعر سنتی بریزند. فی المثل در غزل به جای معشوق سنتی از «مام وطن» و در قصیده به جای توصیف اسب و قاطر، در وصف هواپیما و قطار سخن می‌گفتند.» (یاحقی،27:1382)
 
1/3- تأثیر زبان‌های اروپایی، به ویژه زبان فرانسه
تجربة تاریخی نشان می‌دهد اغلب کسانی که به نحوی با زبان و فرهنگ خارجی به ویژه زبان و فرهنگ اروپاییان ارتباط داشته‌اند، افرادی جامع‌نگر و دگر‌اندیش بوده‌اند؛ چرا که زبان، به ویژه زبان‌هایی که از دایره‌ی شمول بیشتری برخوردارند، از جمله زبان انگلیسی،‌ فرانسوی، روسی و... دریچة نوینی به روی افراد می‌گشایند و این دریچه، دنیای آدم‌ها را بزرگ می‌کند. یکی از دلایل جهانی شدن شعر ما، آشنایی شاعران و نویسندگان دورة مشروطه با زبان فرانسه بود که باعث می‌شد آنها با مطالعة جراید، روزنامه‌ها و کتاب‌های فرانسوی از اوضاع جهان با خبر شوند و شعر فارسی را با تحولات جهانی همگام و هماهنگ سازند. نمونة بارز این ادعا را می‌توانیم در دورة مشروطه و بعد از آن مشاهده کنیم که اغلب انقلابیون، به ویژه روشنفکران و شاعران چه خارج‌نشین یا مقیم کشور، با زبان فرانسه آشنایی داشتند. از جمله میرزا ملکم خان، میرزا آقا خان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوند زاده، طالبوف، میرزا ابوالقاسم لاهوتی، تقی رفعت، شمس کسمایی، جعفر خامنه‌ای، نیما یوشیج و... مثلاً نیما یوشیج در بارة ارزش و اهمیت زبان فرانسه می‌گوید: «آشنایی با زبان خارجه [زبان فرانسه]، راه تازه‌ای را در پیش چشم من گذاشت.» (آرین‌پور، 583:1382) یعقوب اژند در این باره می‌گوید: «آنچه به این شاعران انگیزه می‌بخشد تا پا به درون تمرین‌های موفق در قالب‌شکنی شعر بگذارند، آشنایی آن‌ها با شعر اروپایی و به ویژه شعر فرانسه است. رفعت زبان فرانسه را به خوبی می‌دانست... شمس کسمایی، زبان فرانسوی و روسی را خوب یاد گرفته بود و می‌توانست به منابع ادبی آن‌ها دست یابد... اصلا زبان و ادبیات فرانسه همچون انقلاب آن، با شور و علاقة خاصی در نزد روشنفکران ایران عزیز بود و به فراگیری زبان فرانسه اهتمام می‌ورزیدند... نیما هم با بهره‌یابی از شعر سپید فرانسه، بیشترین انگیزه را در ساختار شکنی شعر فارسی پیدا می‌کند. (اژند،193:1386)
 
1/4- تأثیر انقلاب‌های غربی و شرقی (فرانسه، انگلستان، روسیه، چین و...)
انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب صنعتی انگلستان سرآغازی بود برای انقلاب‌های دیگر جهانی در دیگر کشورهای مختلف جهان. بعدها به تقلید از این دگرگونی‌ها، ممالک دیگر نیز به فکر ایجاد تحولات بنیادین در ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و ادبی و... خود افتادند.» تحولات همه جانبه با وضع کم و بیش مشابهی در کشورهای بزرگ و سنتی آن روز [دورة مشروطه و قبل از آن] از قبیل روسیه، چین، ژاپن، ترکیه، مصر و هند رخ داد. به گونه‌ای که برخی از دگرگونی‌های جامعه ایران را می‌توان متأثر از تحولات این کشورها دانست و نه مستقیما متأثر از غرب» (امین‌پور، 295:1384) بنابراین، آرمان جهانی شدن ایرانیان با تحقق انقلاب مشروطیت به ثمر رسید. «سخن از آزادی و این کلمه را گفتن با مشروطیت شروع می‌شود. قبل از مشروطه، مفهوم آزادی، که مترادف با دموکراسی غربی است، به هیچ وجه وجود نداشت. آزادی - به معنی دموکراسی غربی با مشروطیت آغاز می‌شود و این تفکر حاصل انقلاب کبیر فرانسه (بعد از 1879) انقلاب صنعتی انگلستان (از حدود 1750 به بعد) و پیامدهای آن است.» (شفیعی کدکنی، 35:1380) البته تجدد این دوره، محصول تحولات و رویدادهای است که از پایان قرون وسطی در جهان ریشه می‌دواند و شاخ و برگ آن تا ایران هم سایه می‌گستراند؛ یعنی از قرن شانزدهم تا نوزدهم که انسان به گونه‌ای دیگر به خود و جهان می‌نگرد... «بیشتر مورخان نقطه آغاز برخورد ایران و غرب را دوره صفوی می‌دانند که پس از جنگ‌های ایران و روس قوت می‌گیرد. و از حد ارتباط سیاسی به برخورد فرهنگی و فرهنگ پذیری می‌رسد...» (امین‌پور، 295:1384)
انقلاب روسیه هم تأثیر بلامنازعی بر بیداری ایرانیان و جهانی شدن اجتماع و ادبیات آن داشته است و ادبیات آن داشته است. «جریان‌های سیاسی روسیه به ویژه انقلاب کبیر 1917، از ابتدای شروع تا تحقق آن به وسیله لنین و یارانش، پیوسته تأثیر مستقیمی در پیدایش افکار انقلابی و پیشرو در ایران داشته است. یکی از تاثیرات آن ظهور حزب دموکرات آذربایجان است که به فاصله کمی پس از شورش فوریه 1917 روسیه به رهبری شیخ محمد خیابانی تشکیل شد.» (لنگرودی، 52:1381) «انقلاب بلشویکی روسیه که پیامد انقلاب بورژوازی 1905 م بود تأثیری در خور در ایران داشت. موج تازه انقلابی از برای آزادی ملی از سال 1297 ش تا 1300ش وارد ایران شد و در قیام‌های گیلان و آذربایجان در سال 1299ش به اوج خود رسید. ادبیات کارگری در ایران ریشه بست. اشعار ابوالقاسم لاهوتی فرخی یزدی و پروین اعتصامی، روح انقلابی این دوره را جلوه ساخت در شعرهای ابوالقاسم لاهوتی برای نخستین بار نمونه‌های از رئالیسم اجتماعی شعر فارسی متبلور شد. ادبیات این دوره، ستیهنده و نقادانه و مردمی بود. آگاهی ملی و افکار و اندیشه‌های آزادی خواهانه با ادبیات در هم تنیده شد.» (اژند، 143:1383) بنابراین، «ویژگی مردمی شعر دوره مشروطه وقتی در مجاورت انقلاب روسیه (1297ش/اکتبر1917) و تحت تاثیر اندیشه‌های کارگری حاکم بر ادبیات بلشویکی قرار می‌گرفت، با تاکید بر تضاد میان دو طبقه دارا و نادار رنگ و بوی طرفداری از محرومان یا به اصطلاح آن روز کارگران و زحمتکشان را پیدا می‌کرد (یاحقی، 19:1382)
 
2- شکست ایران از روسیه
ایران تا آغاز حکومت قاجار جندان ارتباطی با دنیا نداشت. در آغاز حکومت قاجارها به ویژه دوره حکومت فتحعلی قاجار و شکست ایران از روس‌ها، باب آشنایی با علم و فناوری‌ها و صنایع و تسلیحات دنیای رو به پیشرفت غرب برای هم وطنان ما ملموس و مشهود شد. این بود که عباس میرزا اولین گروه دانشجویان ایرانی را به منظور کسب علوم و فنون مختلف، از جمله ساخت تسلیحات نظامی، روانه اروپا ساخت، «شکست ایران از روسیه (1813-1803م) در زمان عباس میرزای قاجار- که پیامد آن تحمیل قراردادهای ننگین «گلستان» و «ترکمن‌چای» به ایران بود- عمق عقب ماندگی و پوسیدگی بنیان‌های اجتماعی و اقتصادی کشور را آشکار می‌ساخت... احساس نیاز به مدرنیزاسیون در همه ابعاد، منجر به اقدامات از این دست شد: اعزام محصلان ایرانی به خارج، احداث کارخانه باروت سازی، تاسیس چاپخانه در ایران، تاسیس و گسترش روزنامه‌نگاری، تاسیس دارالفنون، ترجمه آثار غربی به فارسی و... بدین ترتیب مظاهر تمدن و فرهنگ غرب یکی پس از دیگری وارد صحنه حیات اجتماعی و فکری ما ایرانیان شدند.» (روزبه، 54:1386) «جنگ‌های ایران و روس، به رقم آنکه برای سرزمین و مردم ما بسیار گران تمام شد... با این حال چشم و گوش مردم و مسئولان مملکت را باز کرد تا از خواب سنگین هزار ساله بیدار شوند.» (یاحقی، 9:1382) طبیعی بود که «شاعر و نویسنده آن دوره [مشروطه] پس از شکست ایران از روس و قتل امیر کبیر، جویای سنت و شکلی می‌شود که بتواند حقیقت فرهنگی و ادبی زمان خود را به کمک آن نشر و ابلاغ نماید.» (عبادیان، 16:1387)
 
ب: عوامل داخلی
 
1- تأثیر انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطه در سال 1906/ق.هـ 1324/1385میلادی به وقوع پیوست. خود انقلاب مشروطه با تأثیر پذیری از انقلاب‌های اروپایی از جمله انقلاب کبیر فرانسه ایجاد شده بود. انقلاب مشروطه همه چیز را در جامعه تحت تأثیر خود قرار داد. این جنبش نیرومند... نقطه التقای سنت و تجدد در اغلب زمینه‌ها: سیاست، اقتصاد، مدنیت، مذهب، تفکر، هنر و ادبیات محسوب می‌شود.» (روزبه، 55:1386) ادبیات، به ویژه شعر فارسی نیز که هنر چیره و قالب ایرانیان است، با تاثیر پذیری از انقلاب مشروطه از حیث محتوایی دگرگون شد. و با پشت پا زدن به خیال پردازی‌های دروغین و مضامین کهن، به مفاهیم انسانی به روز شده و واقعی روی آورد. دوره مشروطه «از نظر اجتماعی و از نظر ادبی یکی از پیچ‌های مهم تاریخی و نقطه عطف بسیاری از تحولات اجتماعی و ادبی امروز است. در واقع این دوره را می‌توان «دوره آغازها» نامید...
در شعر اولین نشانه‌های قالب شکنی و خروج از سنت دگردیسی و کاربرد فراوان و متفاوت قالبهای مانند مستزاد و مسمط، شکل گرفتن تصنیف به عنوان یک قالب شعری، تجربه قالب‌های تازه مانند چهارپاره یا دوبیتی‌های به هم پیوسته، منظومه‌های نمایشی، شعر کارگری، شعر عامیانه و طنزآمیز و انتقادی، دگرگونی در عناصر شعر مانند زبان، موضوع و محتوا، صور خیال، موسیقی و... همچنین تغییر مخاطب، رسانه، هدف، رسالت، نقش و کارکرد شعر... (امین‌پور، 295:1384) «انقلاب مشروطیت مثل سیلی بود که با یک دنیا ره‌آورد از حقایق زشت و زیبا به قلمرو هنر و ادبیات وارد شد. (اخوان ثالث، 40:1369)
ایران تا انقلاب مشروطه (1906/1324) کشوری فئودال با نظام استبداد آسیایی بود. «تماس روزافزون مردم ایران با ممالک اروپای غربی موجبات انتقال عقاید و آرای آزادی‌خواهی به ایران فراهم ساخت. در تمامی این جریان‌ها ادبیات معاصر ایران نه تنها به صورت یک تاریخچه مضبوط کارکرد، بلکه در حقیقت عامل قاطع در اصلاحات اجتماعی نیز برشمرده می‌شد. (آزند، 140:1383) «از نیمه دوم قرن گذشته و اوایل قرن بیستم میلادی تحولاتی که در حیات سیاسی و اجتماعی ایران رخ داد، رکودی را که سال‌ها بر ادبیات ایران فرمانروایی داشت از میان برد و نتیجه این حادثه این شد که ادبیات و از جمله شعر فارسی به ظهور برسد.» (آرین‌پور، 577:1382) ولی همچنان که انقلاب مشروطه بیشتر تحت تاثیر انقلاب کبیر فرانسه و ملهم از افکار اروپایی بود، نوگرایی شعر مشروطه هم ملهم و متاثر از تحولات شعری اروپا بود...(امین‌پور، 297:1384) «به هر تقدیر انقلابات سیاسی و تا حدودی تغییرات اجتماعی که در انقلاب مشروطیت سال 1906/1324 و رویدادهای پس از آن به اوج کمال خود رسید، محتوای شعر را تغییر داد.» (اژند، 16:1383)
اهل درک به این معنی پی برده بودند که «زندگی نوین، زبان و ادب نوی می‌خواهد. این را حتی سنت‌گرایان و پاسداران ادب کهن باور کرده بودند. و برای پیشگیری از یک انقلاب تهاجمی و ویرانگر بر ضد سنت‌ها و قاعده‌های دیرینه، می‌کوشیدند موضوع‌های تازه در قالب شعر سنتی بریزند. فی‌المثل در غزل به جای معشوق سنتی از «مام وطن» و در قصیده به جای توصیف اسب و قاطر در وصف هواپیما و قطار سخن می‌گفتند.» (یاحقی، 27:1382) «اشعار شاعران امثال ادیب الممالک فراهانی، ایرج میرزا، حیدر علی‌کمالی، ملک‌الشعرای بهار، نسیم شمال، عارف قزوینی، فرخی یزدی، میرزاده عشقی و... اگر با شعر قدیم تفاوت یافت نه از لحاظ قالب که صرفا به اعتبار زبان خاص دوره مشروطیت و بیان مضامین جدید بود که بر خلاف ادوار قبل از یک «من» اجتماعی جریان می‌گرفت.» (حقوقی، 385:1383)
«مشروطیت در تحول اجتماعی و فرهنگی ایران نقطه عطفی بود که بر اثر آن نهادهای جدید فرهنگی از جمله مدارس جدید، مطبوعات، احزاب تاسیس شدند و شاعران و سخنوران دوشادوش ناطقان، سخنرانان و نویسندگان ادب فارسی را با شور انقلابی و پیام‌های سیاسی به میان مردم بردند. به ویژه بعضی از شاعران امثال عارف قزوینی، سید اشرف گیلانی و ابوالقاسم لاهوتی اشعار موزون و موقفا اما عامه پسند وسیله‌ای برای تبلیغ اندیشه‌های آزادی طلبی و مشروطه خواهی قرار دادند. بدین‌گونه اکثریت شاعران مخاطبان خود را عامه مردم و نه یک گروه خاص اجتماعی می‌دانستند.» (امین‌پور، 73:1384) «پس از مشروطیت شعارهای میهنی و سیاسی رفته رفته جای خود را به مطالب انتقادی و اجتماعی داد و تدریجا شیوه‌های زندگی جدید و پدیده‌ها و جلوه‌های گوناگون تمدن و فرهنگ غرب شاعران را مجبور کرد تا در مسیر یکی از این دو راه قدم بگذارند؛ یا بکوشند تا با تنفس در فضای خیال پردازنه و رمانتیک شعر مغرب‌ زمین از هوای گرفته و ملال آمیز شعر تقلیدی پس از شیوه هندی فاصله گیرند یا به زعم خویش با توصیف مظاهر مختلف و پدیده‌های گوناگون صنعتی جدید خود را نوآور و فرزند زمان خود جلوه دهند. با این تصور که اگر به جای شمع از برق،‌ یا به جای اسب از اتوموبیل و یا به جای کاروان از قطار،‌ سخن گویند، به شعر زمان خود دست یافته‌اند.» (حقوقی، 388:1383)
نثر و شعر و نقد و نظر در این هنگام، هماهنگ و همرنگ‌اند و همه رنگی از انقلاب [مشروطه] پذیرفته‌اند... شعر در این دوره حتی پاره‌ای از وظایف نقد و نظریه ادبی هم خود به عهده می‌گیرد... همچنان که در دوره انقلاب غالب افراد، گروه‌ها و نهادهای اجتماعی به خدمت انقلاب در می‌آیند، «شعر نیز به وسیله و ابزار بدل می‌شود. سلاح می‌شود، آیینه می‌شود و به تصویر کردن و بزرگ نمایی واقعیت می‌پردازد... همچنین شعر برای این که بتواند حوادث و تحولات پر شتاب اجتماعی را بازتاب دهد ناگزیر است همچون جامعه‌ای در حال دگرگونی و تجدد، در محتوا و شکل نو شود، انتقاد کند، واقع‌گرا باشد، طنز آمیز باشد، ساده باشد تا عامه مردم هم آن را در یابند.» (امین‌پور، 1384: 306-307) بنابراین، انقلاب مشروطه سرآغازی برای جهانی شدن شعر کلاسیک ایران و مرحله گذر از سنت به مدرنیته بود.
 
2- مجاهدت‌های روشنفکران داخلی و خارجی، تحصیل کردگان، شاعران و نویسندگان
روشنفکران داخلی و خارج‌نشین ایرانی که با مشاهدة مستقیم پیشرفت‌های ممالک دیگر از جمله اروپاییان، بر عقب ماندگی‌ها و نظام پوسیده حکومتی آن تأسف می‌خوردند، در صدد اصلاحات همه جانبه بر می‌آمدند. اندیشة تجدد، اول بار در ذهن بزرگانی مثل میرزا عیسی، میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، عباس میرزا و امیرکبیر به دنبال شکست ایران در جنگ روسیه به وجود آمد. «از میان مسئولان رده بالای مملکتی که برای هم قدمی با دنیای آن روز گام‌های بلندی برداشتند، یکی قائم مقام فراهانی و دیگری شاهزاده عباس میرزا، بودند... اقدامات بنیادین عباس میرزا چندی بعد توسط نادره مرد سیاست ایران، میرزا تقی خان امیرکبیر در روزگار سلطنت ناصرالدین شاه دنبال شد و اندکی بعد از آن، در قالب نهضت مشروطیت به نتیجه رسید.» (بیهقی، 9:1383)
همچنین «از مشاهیر رجال سیاسی این عصر که دربارة الزام اصلاحات در حد امکان سعی قابل ملاحظه‌ای به عمل آوردند، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، محمد حسن خان اعتماد السلطنه معروف به صنیع الدوله، میرزا جعفر خان مشیر الدوله، حسنعلی خان امیر نظام گروسی و تعدادی از علمای عصرش حاج شیخ‌ هادی نجم آبادی و میرزا حسن آشتیانی را می‌توان نام برد.» ( زرین کوب، 821:1379) علاوه بر این، روشنفکران ایرانی مقیم ترکیه، مصر، روسیه، انگلستان و... که با انتشار کتب و روزنامه‌ها، شعلة آگاهی و آزادی‌خواهی را در قالب جامعه بر می‌افروختند، رفته رفته منورالفکرانی نظیر فتحعلی آخوند زاده، طالبوف، زین العابدین مراغه‌ای، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا ملکم‌خان ارمنی با ایده‌های ماسونی و ملی‌گرایانه، به نگارش کتب، رسالات و مقالات اجتماعی و انتقادی با بیانی ساده اما سخنی کوبنده و معترض همت گماشتند و سرانجام نهضت مشروطیت زاده شد. از دیگر روشنفکران تاثیرگذار در به ثمر رسیدن انقلاب مشروطه و جهانی شدن تمدن، فرهنگ و ادب و شعر ایران می‌توان به افراد زیر اشاره کرد: سیدجمال‌الدین اسدآبادی، ملک‌المتکلمین، میرزا محمدعلی‌خان تربیت، سیدعلی تقی‌زاده، میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله، میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، علی‌اکبر دهخدا و احمد کسروی.
در دوره مشروطه شعر و شاعر با حفظ برخی از مسئولیت‌ها و کنارگذاشتن برخی دیگر، وظیفه مبارزه، روشنگری، انتقاد، افشاگری، بیانیه‌نویسی، استیضاح مقامات، تاریخ‌نگاری، معرفی صنایع جدید و... را هم بدوش گرفت. چنانکه می‌بینیم «بسیاری ازشاعران خود موسس یا نویسنده روزنامه‌ها و مجلات بود‌ه‌اند. از جمله ادیب الممالک فراهانی(روزنامه ادب)، سیداشرف (نسیم‌شمال)، دهخدا (صوراسرافیل)، بهار (نوبهار و دانشکده)، نظام وفا (وفا)، تقی رفعت (تجدد و آزادیستان)، لاهوتی (پارس)، فرخی یزدی (طوفان) و... همچنین برخی حضور فعال در قیام‌های مردمی داشتند مثل لاهوتی و بهار، و برخی مسئولیت‌های سیاسی از قبیل وزارت و نمایندگی مجلس و... (بهار و یزدی) به گونه‌ای که نمی‌توان اینان مصلحان و مبارزانی بوده‌اند که شعر را هم در جهت اصلاح و مبارزه به خدمت گرفته‌اند، یا شاعرانی بودند که در اصلاحات و مبارزات اجتماعی هم شرکت داشته‌اند. هم از این روست که در میان انقلاب مشروطه و شعر آن شباهت‌ها یافت می‌شود.» (امین‌پور، 296:1384) بنابراین، شعر مشروطه از دل انقلاب مشروطیت زاده می‌شود و یکی از آبشخورهای انقلاب مشروطه نیز اندیشه‌های روشن صاحب‌منصبان، روشنفکران، تحصیلکردگان و قلم‌بدستان وطن دوست بود. پس یکی از علل جهانی شدن شعر فارسی، تلاش و مجاهدت‌های روشنفکران، شاعران و نویسندگان داخلی و خارجی بود.
 
3- تأثیر رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران در آستانه جنگ جهانی اول و بعد از آن
ادبیات آینة اجتماع است و از آن تأثیر می‌پذیرد. در حقیقت، ادبیات همواره از ارتباط با نهادهای اجتماعی برخاسته است. هیپو لیت تن (1828-1893م) منتقد مشهور فرانسوی، «ادبیات را محصول زمان، محیط اجتماعی و نژاد می‌داند» (زرین‌کوب، 1378: 540) از این رو اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در جهانی شدن شعر آن تأثیر بلامنازعی داشته است. اوضاع سیاسی ایران در پایان 1299 هـ . ش، بسیار پیچیده بود. نهضت‌های آزادی‌بخش در نقاط مختلف ایران توسعه یافت. (نهضت جنگل در گیلان، قیام خیابانی در تبریز، جنبش تنگستانی‌ها در جنوب و پایداری کلنل محمد تقی‌خان پسیان در خراسان و... باعث بحرانی شدن اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران شد. بعدها اشغال آذربایجان توسط ارتش عثمانی و بعد از آن به وسیلة روسیه، تصرف جنوب ایران به وسیلة لشکر بریتانیا در جنگ جهانی اول، بر اثر ورود نیروهای متفقین و متحدین و اشغال خاک ایران و ربوده شدن آذوقه و خوار و بار،‌ کشور دچار قحط و غلا شد. این «رخدادهای سیاسی و اجتماعی، بر تطور ادبی و به ویژه شعر،‌ که هنر ملی ماست،‌ تأثیر چشمگیری داشته است. ادبیات در هر زمان بازتاب واقعیت‌ای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن زمان است.» (امین، 33:1384) نیما، در شعر نو ایران، در این زمینه می‌گوید: «در هیچ جای دنیا آثار هنری و احساسات نهفته در آن عوض نشده‌اند، مگر در دنباله عوض شدن شکل زندگی‌های اجتماعی.» (لنگرودی،181:1381) البته جنگ جهانی اول و اشغال ایران به وسیله نیروهای بیگانه، با وجود نابه‌سامانی‌هایش، چشم انداز نوینی برای ایرانیان به ارمغان آورد که در زمینة پذیرش اقدامات نوگرایانه‌ی رضا‌خان و نوآوری‌های هنری و ادبی و سیاسی را فراهم ساخت. در سال 1302 هـ .ش، رضاخان، سردار سپه، برای جمهوری شدن حکومت ایران تبلیغ و تلاش می‌کرد. در آن زمان بیشتر روشنفکران موافق تغییر رژیم ایران از سلطنت به جمهوری بودند.
بنابراین، حوادث تاریخی مهمی نظیر جنگ جهانی اول، کودتای 1299، فروپاشی سلطنت نیمه فئودالی قاجار و انتقال قدرت به سلسلة پهلوی(1302)، جریان نوگرایی را به حدی شتاب بخشید که دیگر سیر و تحولی محافظه کارانه، از نوع آنچه در شعر مشروطه رخ داده بود، به هیچ وجه بسنده نبود.» (یاحقی، 26:1382) «تحولی که از حدود 1300 هجری شمسی بر اثر دگرگونی‌های اجتماعی و سیاسی در ایران رخ دراد به گونه جدیدی از شعر منتهی شد که به نام پایه‌گذار آن نیما یوشیج به «شعر نیمایی» نامبردار شد.» (یاحقی، 8:1382)
 
4- عدم کارایی شعر گذشتة ایران
ادبیات ایران (چه شعر یا نثر) که بعد از دوران صفویه یک مسیر انحرافی در پیش گرفته بود، سر انجام دچار بحران و رکود و فقدان کارایی شد؛ به گونه‌ای که گروهی از شاعران به ویژه شعرای اصفهانی از جمله آذر بیگدلی، مجمر، نشاط، صبای کاشانی، سروش اصفهانی، یغمای جندقی، قاآنی شیرازی و... را به فکر چاره ‌اندیشی و تجدید نظر در ساختارها و روند انحرافی شعر انداخت. از این رو آن‌ها گرد هم جمع آمدند و نتیجة هم اندیشی‌هایشان، پیدایش سبک بازگشت ادبی بود. نیت و هدف شاعران درست بود هدف آن‌ها یافتن چاره‌ای برای بیرون کشیدن شعر فارسی از این بن‌بست و حرکت به سمت جلو بود لکن راهی که یافته نادرست بود و آن‌ها آزادی شعر را در پستوهای غبار نشسته زمان گذشته جستند و به سبک خراسانی و عراقی بازگشتند. «ودر غزل مقلد سعدی و حافظ و در قصیده دنباله رو فرخی سیستانی و خاقانی بودند.» (امین،63:1384) انتخاب آن راه نادرست سبب گشایشی در اندام گره خوردة شعر فارسی نشد بلکه موجب رکود و ایستایی و فقدان کارایی شعر گردید. «ایستایی و سکونی که در زمینه اجتماعی و اقتصادی مملکت ما بود، بر روی ادبیات نیز تأثیر گذاشت. علتش را می‌توان فئودالیسم عصر قاجاری دانست یا چیز دیگر.» (شفیعی کدکنی، 31:1380) سبک «بازگشت [ادبی] حاصل دورانی بود که در پایان جنگ‌های دراز مدت نادر و روی کار آمدن نظام نسبتاً آرام‌تر زند فراهم آمده بود. و در دهه‌های نخستین حکومت قاجار شکل ادب رسمی به خود گرفت.» (عبادیان، 14:1387) ولی اندام بزرگ جامعة ایران و جهان با تمام مسائل، پیشرفت‌ها و جریان‌هایش در قالب «شعر بازگشت ادبی» نمی‌گنجید. «آیا می‌شد با زبان خالقی، عنصری، فرخی یا تاریخ وصاف و دره نادر، هجوم و سرمایه وکلای خارجی، نابودی صنایع داخلی، وابستگی سیاسی و اقتصادی یک ملت و ورشکستگی تاریخی او را سرود و آن گاه توقع داشت که در جان و ضمیر ملت بنشیند و موثر واقع شود؟» (آجودانی،155:1387) همین رکود و عدم تناسب قالب و محتوای «شعر بازگشت ادبی» با محتوای زمان بود که شاعران را به فکر تغییر و تحول و به روزکردن شعر فارسی انداخت. تقی رفعت می‌گوید: «ادبیات قدیمی ما از منابع اولیه خودش دور افتاده و در یک حوزه وسیع تراکم یافته و به حال رکود و سکون در آن رختخواب فراخ مستقر و متوقف شده است. یک سد سدید که اختیار داریم آن را با یک سد محافظه کاری بنامیم... وقتی که ما می‌گوییم: متصدی هستیم در این زمینه جریانی به وجود بیاوریم» طبعا معلوم می‌گردد که مقصود و نقشة ما عبارت از رخنه انداختن در بنیان این سد سدید استمرار و رکود است.» (لنگرودی، 51:1381)
بنابراین، بن بست شعر فارسی پس از سبک هندی منجر به پیدایش راهی به نام سبک «بازگشت ادبی» در شعر شد و عدم کارایی این سبک یکی از دلایل روی آوردن شعر ایران به شعر جهانی بود.
 
5- رواج بازار نقد و نظریه پردازی
منتقدان ایرانی با انتقادهای خود در همه زمینه‌ها، به ویژه ادبیات و شعر، منشا تغییر و تحولات بنیادین و همه جانبه شدند. «میرزا آقا خان در مورد انواع هنرها از جمله شعر، موسیقی، نقاشی، پیکرتراشی، رقص و مسائل هنری اظهار نظر می‌کند. او را می‌توان از پیشروان نو آوری دانست که قالب شکنی را جایز می‌داند.» (امین‌پور،301:1384). او می‌گوید: «مقصود مردم عوام از شعر همان وزن و قافیه است؛ حال آنکه وزن و قافیه عارض شعر گردیده است، نه اینکه داخل در ماهیت شعر باشد. [قالب شعر هم] به فرض غیر منظم باشد، ضرر ندارد... در فن زیبایی شناسی تا به حال هیچ معیار قطعی و مطلقی نیافته‌اند، مگر ذوق و سلیقه، و اساس ذوق و سلیقه هم عادت است» (آدمیت،204:1357). همچنین، او «رسالت شعر و ادبیات را در تاثیر اجتماعی آن می‌داند و همة علوم و فنون را از دیدگاه رابطة آنها با اجتماع می‌سنجد و معتقد است که هدف نویسندگان و شاعران باید تنویر افکار، رفع خرافات، بصیر ساختن خواطر و تنبیه غافلین و حسب وطن و ملت باشد، و بر سادگی و رشن کلام و نزدیکی به فهم عامه تاکید می‌کند.» (آدمیت، 230:1357)
از دیگر روشنفکران بسیار قدرت‌مند و فوق‌العاده جسور، میرزا فتحعلی آخوندزاده است. او نخستین کسی است که رئالیسم کامل را در ادبیات آذربایجان به وجود آورده است. و مانند «گوگول» در ادبیات روس و «مولیر» در ادبیات فرانسه، رهبری و آموزگاری کمدی نویسان آذربایجان را به عهده گرفته است. او با دیگر همتایان تاجیکی و ازبکی از جمله مقیمی، فرقت، حکیمزاده، احمددانش، ابای‌کونا نبایف‌قزاق و... «همنوا شد» (ریپکا، 549:1370). او معتقد است که «مضمون نو، قالب نو می‌خواهد. به همین دلیل از شاعرانی مانند قاآنی که مضامین گذشته را تکرار کرده‌اند، انتقاد می‌کند که دیوان‌هایشان پر از «جفنگیات» است» (آخوندزاده،25:2535). او به بیماران نادانی و تعصب می‌گوید: «نگاه کردن به دنیا از پس پرده اشک و آه بس است بیاید افکار و مشاغلی را که میل به زندگی را در وجود و هستی ما کشته است به یکسو نهاده، سفت و سخت به دنیا و زندگی بچسبیم و نعمت‌های الهی از پنجة خون‌آلود گرگ‌ها و سگ‌ها برباییم.»(آرین‌پور،257:1382) «بعدها اقبال لاهوری در هند این جریان روشنگری را به اوج خود رساند.» (شمیسا،105:1383)
احمد کسروی در انتقاد از برداشت نادرست از مفهوم شعر می‌گوید: «شعر، سخن است و سخن باید برای معنی و از روی نیاز باشد نه قافیه سازی و سخن بازی برای چاپلوس و گدایی و حجب» (کسروی،54:1325) عبدالرحیم تالبوف معتقد است: «احکام هر عصر متعلق به زندگی معاصرین و بر طبق سهولت معیشت آنها وضع شده، آنها را باید همان طور بگذاریم و مفهوم آنها را آنچه امروز لازم است، وضع بنماییم. (تالبوف،بیتا:24) حاج زین‌العابدین مراغه‌ای نیز در انتقاد به شاعران می‌گوید: «در ایران یک نفر ندیدم بدن خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آرد. آنکه شعرایند خاک بر سرشان! تمام حواس و خیال آنها منحصر بر این است که یک نفر فرعون صفتِ نمرود روش را تعریف نموده، یک راس یابوی لنگ بگیرند.» (مراغه‌ای،بیتا:299) شیخ محمد خیابانی می‌گوید: «جُهال، مرگ را بر تغییر عادت ترجیح می‌دهند.» (خیابانی، 59:2536)
حاج زین‌العابدین مراغه‌ای در دیباچة جلد سوم ‌«سیاحت نامة ابراهیم بیگ» می‌نویسد: «... تا حال در وطن عزیز ما، اینگونه مطالب نگاشته نیامده و کسی از حب وطن دم نزده... هر چه نوشته‌اند، در سوادی عشق بلبل و گل و پروانه و شمع یا راجع به اظهار فضل مولف و مصنف یا مدح ممدوح غیر مستحق بوده... هموطنان ما باید بدانند که غیر از عشق مجنون و لیلی، فرهاد و شیرین و محمود و ایاز، که بین ادبا و شعرای ایرانی معروف است، و در نامه و چکامه‌های خود جز آن سخن نمی‌دانند، عشق دیگر نیز وجود دارد [عشق به ذات و بوم و حب وطن]... زمان ما ساده نویسی است. باید ادبای ایران، بعد از این، حب وطن را در نظم و نثر با کلمات واضح و عبارت ساده به خاص و عام تقدیم نمایند و موسس و مهیج و مشوق ساده‌نویسی شوند.» (آرین‌پور،257:1382)
 
6- انقلاب ادبی نیما یوشیج
علی اسفندیاری معروف به نیما یوشیج، بزرگ‌ترین نظریه پرداز شعر نو فارسی است. او در سایة مطالعات و کندوکاوهای عمیق و هوشیارانه بر روی ادبیات گذشته ایران و ممالک اروپایی از جمله مکاتب نوبیان فرانسه، درک عمیق از اوضاع و احوال سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی جهان و ایران، قدرت خلاقیت، ذوق سرشار، عصیان ذاتی، نگرش انتقادی و دیگر اندیشه‌های مطالعه شده و معقول، تکاپوی مدام و عرق‌ریزی‌های شبانه روزی و ایمان و اعتقادی راسخ و راستین به درستی راهی که در پیش گرفته بود، توانست دگرگونی‌های بنیادین و همه جانبه‌ای در زوایای مختلف شعر فارسی از فرم درونی و بیرونی گرفته تا قالب، وزن، قافیه، موسیقی، تخیل، عاطفه و محتوا ایجاد کند و اسکلت هزار سالة شعر فارسی را بشکند. او برای هر کدام از تحولات دلخواهش در شعر، نظریه‌ای تازه و بدیع و گاه مخالف با باورداشت‌ها و عادات و عقاید و اصحاب شعر و ادب ابراز می‌داشت. خلاصه، او یک نظریه‌پرداز و صاحب سبک و سیاق در عرصه شعر بود. از این رو اگر پدر شعر نو فارسی (نیما)، با عنوان نخستین «نظریه‌پرداز شعر نو ایران» یاد کنیم، سخنی به گراف نخواهد بود. چرا که «تئوری ادبی» به معنی «بینش و جهان‌بینی ادبی» است. و «نظریه‌پرداز ادبی»، کاشف ماهیت آثار ادبی است. نیما نیز کاشف و پردازشگر ماهیت «شعر نو» فارسی بود.
لئون سرکیسیان در بارة جایگاه نیما یوشیج می‌گوید: «آیا می‌توان گفت نیما یوشیج مرید مالارمه است؟ این مقایسه از آن روست که نیما قالب بندی اشعار فرانسه در اشعار ایرانی تطبیق کرده است... نیما یوشیج مانند مالارمه، منطق کنار گذاشته، در عالم افکار به سر می‌برد (طاهباز،76:1368). محمد ضیاء هشترودی هم، نیما را با «سولی‌پرودوم» مقایسه می‌کند: «شاعر معروف فرانسوی «سولی‌پرودوم» (sullyprudhomme) را به واسطة قطعة «گلدان‌ شکسته» به لقب «شاعر گلدان شکسته» نامیدند. ما نیز اگر نیما را «شاعر افسانه» نام دهیم، رواست؛ زیرا «افسانه» شاهکار بی‌مانند اوست. (هشترودی،72:1303)
 
7-تأثیر روزنامه نگاری و ترجمه
پس از مشروطه به تقلید از اروپا، فرهنگ روزنامه‌نگاری و ترجمه رایج شد و سهم بزرگی در جهانی شدن شعر فارسی بر جای نهاد. «از لحاظ فرهنگی، روزنامه‌ها، مجله‌ها و ترجمه‌های آثاری که از عصر عباس میرزا شروع شده بود در دورة ناصرالدین شاه هم نهضت ترجمه‌های خوب نضج گرفت... و بر روی تحولات دوره مشروطه اثر گذاشته است.» (شفیعی کدکنی،42:1387)
یکی از عوامل بیداری جامعة ایرانی، «رواج و گسترش روزنامه‌نویسی بود که به عنوان مهم‌ترین رسانه اخبار و اطلاعات را در کوتاه‌ترین زمان در همه جا منتشر می‌کرد. همچنین ترجمه و نشر کتاب‌ها و آثار فرهنگی...» (یاحقی،10:1382) روزنامه‌های، که در خارج از ایران به زبان فارسی مطالبی چاپ می‌کردند نیز در روند تحولات ادبی ایران بسیار موثر بودند. از جملة آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: روزنامة اختر در عثمانی، روزنامة قانون، روزنامة هفنگی «حکمت» در قاهره، «حبل‌المتین» در کلکته و... «آشنایی با فرهنگ غربی، ترجمة رمان‌ها، قصه‌ها، نمایش‌نامه‌ها و شعرها، ترجمة کتب و مقالات متعدد در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی و فلسفی و هنری، افق‌های تازه‌ای را به روی نویسندگان و اهل قلم ایرانی گشود. و تلقی آنها را از هنر و کاربرد اجتماعی آن دگرگون ساخت.» (آجودانی، 156:1387)
سایر عوامل مؤثر در جهانی شدن شعر
1- تغییرات سیاسی و اجتماعی قفقاز بعد از جنگ روس و ژاپن که در جراید ترکی زبان باکو و تفلیس نظیر ارشاد، حیات، شرق روس و ملانصرالدین انعکاس یافت. 2- طغیان روزافزون در مقابل قشر متحجر و فاسدالخلاق روحانی‌نمایان و سوحکومت سلسلة قاجار 3- هراس ناشی از معاهدة سال 1907 روس و انگلیس که تمامیت ارضی ایران را تهدید می‌کرد. 4- آخرین جنگ برزگ اروپا با آن پیش‌امدهای منفی تکان دهنده و نتایج خطیر از قبیل انقلاب روسیه که منجر به سقوط تزار و تشکیل حکومت اشتراکی شد، تاسیس جامعة ملل، نهضت جوانان و زنان در تمام دنیا. 5- «انتشار اختراعات جدید علمی از قبیل تلگراف، تلفن، گرامافون، راه‌آهن، اتومبیل، سینما، بی‌سیم، هواپیما، زیردریایی و...» (اسحاق،38:1379). 6- جنگ روس و ژاپن که منجر به شکست روس‌ها و ترقی ناگهانی و تبدیل ژاپن به یک قدرت جهانی شد. 7- نوای جمهوری خواهی رضا خان. 8- آشنایی با زبان و فرهنگ بیگانه و علوم و فنون جدید 10- تاسیس مدارس جدید مانند دارالفنون 9- تاسیس انجمن‌های ادبی در دوره مشروطه و بعد از آن در دورة پهلوی اول و دوم 10- سفرهای شاه، درباریان و بازرگانان به فرنگ 11- استبداد و فساد دولت قاجار و ادبیات درباری 12- شیوع ظلم و فقر و بیماری و تبعیض و فساد حکام و ادارات.
 
نتیجه‌گیری
جهانی شدن شعر در ایران تقریبا به یکصد سال پیش یعنی زمان پیروزی «انقلاب مشروطیت» (1285ه.ش) باز می‌گردد. قبل از این تاریخ، ادبیات و شعر فارسی در چهارچوب مرزهای کشورمان محصور بود. ولی انقلاب مشروطه دریچة تازه‌ای به روی شاعران ما گشود تا به نظارة سیمای بیرونی و درونی شعر دنیا بنشینند. در آستانة مشروطه محتوای شعر فارسی، شکل جهانی به خود گرفت. بعد از مشروطه نیز شعر ایران توسط علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج از هر جهت، ظاهری یا محتوایی، زبان و بیان، تخیل، عاطفه، تصویر، فرم درونی و بیرونی و...، با شعر اروپا (به ویژه شعر فرانسه) منطبق شد و شکل جهانی پیدا کرد. دلایل جهانی شدن شعر فارسی، تقریبا همان دلایلی است که در جهانی شدن جامعة ما نقش داشته است؛ چرا که شعر معاصر حاصل تحولات اجماعی معاصر است و بین این دو، تاثیر و تأثر دو جانبه وجود دارد. برخی از دلایل جهانی شدن شعر معاصر عبارتند از: الف: عوامل خارجی: 1- ارتباط با دنیای غرب (1/1- الگوپذیری شاعران ایرانی از ادبیات و مکاتب اروپایی 1/2- تأثیر علم و صنعت غرب بر روند جهانی شدن ادبیات و شعر ایران 1/3- تأثیر زبان اروپایی به ویژه به زبان فرانسه 1/4- تأثیر انقلاب‌های غربی و شرقی (فرانسه، انگلستان، روسیه و...) 2- شکست ایران از روسیه ب: عوامل داخلی: 1- تأثیر انقلاب مشروطه 2- مجاهدت‌های روشنفکران داخلی و خارجی، تحصیل‌کردگان، شاعران و نویسندگان 3- تأثیر رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران در آستانة جنگ جهانی اول و بعد از آن 4- عدم کارآیی شعر گذشته 5- رواج بازار نقد و نظریه‌پردازی 6- انقلاب نیما یوشیج 7- تأثیر روزنامه‌نگاری و ترجمه.
 
منابع
1- آجودانی، ماشاالله؛ یا مرگ یا تجدد، تهران، نشر اختران، چاپ چهارم، 1387.
2- اخوان ثالث، مهدی؛ (بدعت‌ها و بدایع و عطا و لقای نیما یوشیج)، تهران، انتشارات بزرگمهر، چاپ دوم، 1369.
3- آخوندزاده، فتحلعی، به کوشش حمید محمد زاده، تهران، نگاه، 2535.
4- آدمیت، فریدون؛ اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، تهران، پیام، چ‌دوم، 1357.
5- آرین‌پور، یحیی؛ از نیما تا روزگار ما، تهران، انتشارات زوار، جلد سوم، چاپ چهارم، 1382.
6- آژند، یعقوب؛ ادبیات نوین ایران از انقلاب مشروطیت اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1365.
7- آژند، یعقوب؛ انواع ادبی در ایران امروز، چاپ اول، تهران، نشر قطره، 1383.
8- اسحاق، محمد؛ شعر جدید فارسی، مترجم: سیروس شمیسا، تهران، انتشارات فردوس، چاپ اول، 1379.
9- امین‌، سید‌حسن؛ ادبیات معاصر ایران، تهران، انتشارات دایره‌المعارف ایران شناسی، چاپ اول، 1384.
10- امین‌پور، قیصر؛ سنت و نوآوری در شعر معاصر، تهران، چاپ نخست، انتشارات علمی و فرهنگی، 1384.
11- تسلیمی، علی؛ گزاره‌های در ادبیات معاصر ایران (شعر)، تهران، نشر اختران، چاپ دوم، 1387.
12- حزین لاهیجی، محمدعلی؛ حزین‌لاهیجی، زندگی و زیباترین غزل‌های او، م.سرشک، مشهد، طوس، 1342. 
13- حقوقی، محمد؛ مروری بر تاریخ ادب و ادبیات امروز ایران، تهران، نشر قطره، چاپ پنجم، 1383.
14- لنگرودی، شمس؛ تاریخ تحلیلی شعر نو، ج 1،‌ تهران، نشر مرکز، چ چهارم، 1381.   
15- روزبه، محمدرضا؛ ادبیات معاصر ایران (شعر)، تهران، نشر روزگار، چاپ سوم، 1386.
16- روزبه، محمدرضا؛ سیر تحول غزل فارسی از مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران، نشر روزنه، چاپ اول، 1379.
17- زرقانی، مهدی؛ چشم‌انداز شعر معاصر ایران، تهران، نشر ثالث، چاپ اول، 1383.
18- زرین‌کوب، عبدالحسین؛ نقد ادبی، ج اول، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1378، چاپ ششم، 1378.
19- زرین‌کوب، عبدالحسین، روزگاران، تهران، انتشارات سخن، چاپ دوم، 1379.
20- شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ ادوار شعر فارسی، تهران، سخن، چاپ چهارم، 1380.
21- شمیسا، سیروس؛ نقد ادبی، تهران، انتشارات فردوسی، چاپ چهارم، 1383.
22- طاهباز، سیروس؛ برگزیدة آثار نیما یوشیج نثر به انضمام یادداشت‌ها، چاپ اول، تهران، بزرگمهر، 1369.
23- طالب‌اوف، عبدالرحیم؛ مسالک‌المحسنین، به همت محمد رمضانی، چاپخانه خاور، (بی‌تا).
24- عبادیان، محمود؛ درآمدی بر ادبیات معاصر ایران، تهران، انتشارات مروارید، چاپ دوم، 1387.
25- کسروی، احمد؛ در پیرامون ادبیات، با هماد‌ آزادگان (بی‌تا)، چ دوم، 1325.
26- مراغه‌ای، زین‌العابدین؛ سیاحت نامة ابراهیم‌بیک، کتاب‌های صدف، نشر اندیشه‌، (بی‌تا).
27- نیما یوشیج، ارزش احساسات و پنج مقاله در شعر و نمایش، تهران، انتشارات طوس، شهریور. 1351.
28- وحیدیان، کامیار، تقی و دیگران؛ ادبیات فارسی، تهران، شرکت چاپ و نشر ایران، چاپ دوم، 1375.
29- یاحقی، محمدجعفر؛ جویبار لحظه‌ها، تهران، انتشارات جامی، چاپ پنجم، 1382.
30- شرح حال و اقدامات شیخ محمد خیابانی، به قلم چند نفر از دوستان او، چاپ دوم، تهران، سحر، 2536.

منبع: http://weblog.roshdmag.ir

نظرات 12 + ارسال نظر
حسن طاهرخانی 1401,02,16 ساعت 04:11 ب.ظ

با سلام خدمت همه عزیزان
استاد عزیز و گرانقدر جناب آقای دکتر دین محمدی از مفاخر جهان محسوب میشوند امیدوارم بتوانیم قدر ایشان و زحمات خالصانه اش را بدانیم.

باسلام خدمت استاد بزرگوارم جناب آقای دین محمدی،واقعا خیلی خوشحالم که همیشه به شهر کرسف عشق ورزیده اید وبه خاطر ارتقا نام کرسف همیشه تلاش زیادی نموده اید از خدا میخواهم جایگاهتان بیشتر از این ارتقا یابد چون شما لایق بهرین ها هستید.

عزت اله سهرابلو 1395,11,11 ساعت 02:05 ب.ظ

با سلام انتصاب جناب آقای دکتر دین محمدی به سمت ریاست دانشگاه آزاد شهرستان خدابنده موجب خرسندی و باعث افتخار است.ان شاءالله جامعه دانشگاهی شهرستان از وجود این عزیز بهره خواهند برد.

ابوالفضل اصانلو 1395,11,09 ساعت 12:25 ق.ظ

و شمع را طریقتی است که تا پایان راه یاریگرش خواهد بود.و پروانه را معرفتی است که تا پایان راه کسب خواهد کرد و شمع سان خواهد سوخت و حکایت شمع حکایت دستان «استاد»بود که بی صدا می سوخت . سلام و عرض ادب خدمت جناب آقای دکتر نصرت اله دین محمدی ریاست محترم دانشگاه آزاد اسلامی خدابنده بی شک حضرتعالی یکی از شخصیت های به یاد ماندنی و فراموش نشدنی در تاریخ شهر کرسف خواهید بود کسی که با آینده نگری ،تمام عمر خود را وقف خدمت به همشهریان بالخصوص نسل جوان و سرمایه گذاری برای آینده شهرمان سپری کرد .... فداکاریها و از خود گذشتگیهای جنابعالی در جهت آبادانی و توسعه زادگاهمان کرسف عزیز در اذهان مردم قدرشناس کرسف جاودانه خواهد ماند بالاخص زحمات شما و شاگردانتان در فراهم نمودن مقدمات ارتقای کرسف از روستا به شهر بر کسی پوشیده نیست... دلسوزی ، تلاش و کوشش حضرتعالی در تعلیم و تربیت و انتقال معلومات و تجربیات ارزشمند در کنار برقراری رابطه صمیمی و دوستانه با نسل جوان حقیقتاً قابل ستایش است .اینجانب بر خود وظیفه میدانم در کسوت شاگردی از زحمات و خدمات ارزشمند شما استاد گرانقدر تقدیر و تشکر نمایم .. ابوالفضل اصانلو

خبر مسرت­ بخش انتصاب شایسته حضرتعالی را به عنوان ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد خدابنده که بیانگر تعهد، کارآمدی، لیاقت و شایستگی­ های برجسته شما در صحنه های خدمت صادقانه است، به شما، خانواده محترم، مردم شریف شهر کرسف، دانشجویان و پرسنل و اساتید دانشگاه آزاد اسلامی واحد خدابنده، صمیمانه تبریک و تهنیت عرض می­ نماییم.
بی ­شک مدیریت تاثیرگذار، توانمند، توأم با تجارب برجسته و گرانقدر جنابعالی، ارتقای این مجموعه عظیم را فراهم خواهد نمود. از درگاه پروردگار، توفیق خدمت در جهت شکوفایی و تحقق اهداف بزرگ دانشگاه آزاد اسلامی را مسالت داریم.

اصانلو 1395,03,31 ساعت 12:36 ق.ظ

سلام
برخود لازم میدانم از زحمات گرانسنگ استاد فرهیخته جناب آقای دکتر نصرت اله دین محمدی برای شهر عزیزمان کرسف قدردانی کنم و مشاوره و راهنماییهای ایشان همیشه همچون چراغی در ظلمت راهگشای ما در خدمتگذاری برای مردم نجیب و بافرهنگ کرسف بوده و هست..وجود همشهریانی همچون ایشان موجب مباهات می باشد...ابوالفضل اصانلو رییس شورای اسلامی شهر کرسف

نصرت اله دینمحمدی 1394,06,11 ساعت 11:04 ب.ظ

با سلام و احترام به محضر دوستان و همشهریان عزیز و گرامی
به خودم وظیفه می دانم بابت ابراز لطف و محبت شما عزیزان در حق این مخلص،صمیمانه و با تمام خضوع سپاسگزاری نمایم. بی شک ابراز لطف و بزرگواری شما سروران گرانمایه، بار مسئولیت این مخلص را در حق کرسف، این شهر همیشه عزیز و وطن بسیار محبوبم، سنگین تر می کند.
پیام مخلص به همه همشهریان از جان عزیزم این است که ما فرزندان دوستدار کرسف، می بایست نفس هایمان را به عشق و ارادت کرسف، عطراگین کنیم تا قلب ما به هوای کرسف بتپد و نبض ما به ارادت کرسف بزند چرا که عشق به وطن از مقدس ترین عشق هاست. همان گونه که حضرت ختم رسل (ص) فرمودند که: "حب الوطن، من الایمان."

بابک اصانلو 1394,05,09 ساعت 05:26 ب.ظ

استاد دین محمدی معلم بنده بوده و انسان شریفی می باشد.

حسین فاطمی 1394,05,06 ساعت 09:39 ق.ظ

دکتردین محمدی واقعاًانسانی متواضع وبادرایت بوده ومشوق بسیار خوبی برای نوجوانان کرسف دردوران معلمی خود بودند خداوند حفظشان کند.

استاد ارجمند جناب آقای دکتر دین محمدی واقعا افتخار شهرمان هستند از نیروی های ارزشی و ولایی شهرستان و شهرمان کرسف می باشد و مردم فهم شهر کرسف هیچ وقت خدمات و زحمات وی را فراموش نخواهد کرد.

ابوالفضل اصانلو 1394,05,02 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام
استاد ارجمند جناب آقای دکتر نصرت اله دین محمدی از افتخارات شهرمان میباشند و بی شک از متعصبان و دوستداران واقعی شهر کرسف که تمام عمر خودشان را وقف خدمت به مردم و جوانان زادگاهشان کرده اند...خداوند متعال به ایشان طول عمر عنایت کناد

محمد صادق 1394,05,01 ساعت 10:16 ق.ظ

باسلام آقای دکتر دین محمدی هم از نیروهای مومن ومتعهد کرسف بوده که عمر خود را وقف خدمت به شهرمان نموده ومردم کرسف خدمات باارزش اورا فراموش نمی کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد