ای روزگار، ای روزگار، از دستِ
تو هستم شکار
ما را به خاک انداختی، باور نداری از قرار
با هرکه رو در رو شدم، در چشمِ او دریای غم
با تو مدارا میکند، شاید شَوی تو شرمسار
در این دو روزِ زندگی، ما را
اسیری می بَری
می باره غم از هر دَری، اما دریغ از غمگسار
هر سو نظر کردم هَمی، من که ندیدم مَحرمی
بیزارم از بی همدمی، همدم نماها بیشُمار
با صد امید و آرزو، از همه کردم
پرس و جو
تا که ببینم رویِ او، جان را کنم بر او نثار
دوختم چشمم را به در، تا که از او آید خبر
پایان بِیابد این سفر، تا سَر رسد این انتظار
گر بختِ من یاری دهد، از یار
پیغامی رسد
آشفتگی از دل رَوَد، آنگه فرو ریزد حصار
در آخرِ این ماجرا، بشنو تو پیغامِ مرا
بازنده ای در این قمار، ای روزگار ای روزگار
با سلام خدمت شاعر بزرگوار شهرمان جناب آقای پاشایی
همان طور که آقای اصانلوی عزیز رئیس شورای شهرمان عرض کردن شعرهای شما همانند سایتتان واقعا عالی و جذاب هستن و باعث سربلندی و افتخار شهرمان هستین. امیدوارم شعرهایی از این قبیل را بیشتر در سایت مشاهده کنیم و از خواندن آن لذت ببریم.
به قول سهراب:
" سر سوزن ذوقی دارم" و "دوستانی بهتر از آب روان" و سروده هامو تقدیم میکنم به تک تکِ شما خوبان...
از لطف شما سپاسگزارم
سلام
شاعر توانمند جناب آقای پاشایی
ماهها قبل شعرهای حضرتعالی را در سایت شعر نو خواندم
بسیار عالی و خیال انگیز بودند...و ایضا شعرهایی که در وبلاگتان قرار دادین...باعث افتخار و خوشحالی میباشین
از لطف و محبت شما سپاسگزارم