یکُّ و دوُّ و سه وُّ چار، پنج و شیش و هفت و هشت
شد گلستان ، باغ و بستان، کوه و دشت
پای کوبانُُ رخ نمود از پشت ابرها آفتاب
چشمه ساران گشت جاری و بیابان سبز گشت
پا نهادی بر زمین خاکی ای حوری سرشت
جایگاهت باغ رضوان بود و شاید هم بهشت
دست تقدیر اسم من را در کنار نام تو
بهر عشق و شور و مستی، در کتاب تو نوشت
اینک این من ، می زیم با مهر رویت شاد شاد
چشمهای مهربانت، مهرورزی را به چشمم هدیه داد
در چنین روز خجسته ، با چنین احوال خوش
زادروزت شاد و خرم، شادیت افزون باد